من چه در وهم وجودم چه عدم دل تنگم

من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم

راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم

گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم

حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
دیدگاه ها (۴)

«آنجا مردمانی هستند!فکرش را بکنید،مردمانی که‌نمی‌خوابند»«و چ...

خواهرم ، با ساده‌ترین مرد روی زمین که بهترین مرد زندگی‌ش بود...

_تو چرا دیوونه ای !؟ نگات نمیکنه بابا ... +باید صبر کنی _تا ...

باز دیشب حالت من، حالتی جانکاه بودتا سحر سودای دل با ناله بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط