𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
خواجه : بهتون التماس میکنم ...خودتون که میدونین پزشک دربار گفتن بیماری ایشون روز به روز داره بدتر میشه ...
هایون بعد از کمی مکث جواب داد :باشه ...اما از من انتظار روی خوش نداشته باشین .
_________________________________________________________
جونگکوک با دیدن خواجه با عجله رفت سمتش ...
جونگکوک :چی شده خواجه اعظم ؟
خواجه پوفی کشید و گفت :قبول کردن اما ...
جونگکوک : اما چی؟
خواجه : اما گفتن انتظار روی خوش نداشته باشین !
جونگکوک :اون حق داره همچین حرفی بزنه ...بهخاطر بی عرضه گی من اون داره آزار میبینه !
.
.
.
با یک دست تو را نگه داشته ام ، و با دست دیگر از زندگی آویزان شدهام و تو درست الان میخواهی با انگشت هایم نشان بدهم چقدر دوستت دارم ؟
کمی مرا درک کن دخترک رویایی من !
.
.
.
جونگکوک و جیمین با لباس مبدل منتظر هایون بودند ...
چند مین بعد هایون و سویا رو دید که دارن میان سمتش...
جونگکوک وقتی هایون رو دید دوید سمتش و بغلش کرد...
هایون جونگکوک روپس زد ...
جونگکوک : هایونا ...
هایون :واقعا انتظار داری با آغوش باز پذیرات باشم؟
هایون بعد از کمی مکث جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت : دلم واست تنگ شده بود ...
جونگکوک دستانش رو گذاشت پشت گردن هایون و لبانش رو بهش نزدیک کرد ...خواست بویه ای بر لبانش بکارد که که جیمین با هول و ولا گفت : یاع جونگکوکا ...بهمون حمله شده ...تو باهایون و سویا برگردین به قصر من جلوشونو میگیرم ...
جونگکوک دست هایون رو گرفت خواست حرکت کند که هایون تو بغلش افتاد !
تیری که مرد ناشناس از کمانش رها کرد به پشت هایون برخورد کرده بود...
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁶
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
خواجه : بهتون التماس میکنم ...خودتون که میدونین پزشک دربار گفتن بیماری ایشون روز به روز داره بدتر میشه ...
هایون بعد از کمی مکث جواب داد :باشه ...اما از من انتظار روی خوش نداشته باشین .
_________________________________________________________
جونگکوک با دیدن خواجه با عجله رفت سمتش ...
جونگکوک :چی شده خواجه اعظم ؟
خواجه پوفی کشید و گفت :قبول کردن اما ...
جونگکوک : اما چی؟
خواجه : اما گفتن انتظار روی خوش نداشته باشین !
جونگکوک :اون حق داره همچین حرفی بزنه ...بهخاطر بی عرضه گی من اون داره آزار میبینه !
.
.
.
با یک دست تو را نگه داشته ام ، و با دست دیگر از زندگی آویزان شدهام و تو درست الان میخواهی با انگشت هایم نشان بدهم چقدر دوستت دارم ؟
کمی مرا درک کن دخترک رویایی من !
.
.
.
جونگکوک و جیمین با لباس مبدل منتظر هایون بودند ...
چند مین بعد هایون و سویا رو دید که دارن میان سمتش...
جونگکوک وقتی هایون رو دید دوید سمتش و بغلش کرد...
هایون جونگکوک روپس زد ...
جونگکوک : هایونا ...
هایون :واقعا انتظار داری با آغوش باز پذیرات باشم؟
هایون بعد از کمی مکث جونگکوک رو در آغوش گرفت و گفت : دلم واست تنگ شده بود ...
جونگکوک دستانش رو گذاشت پشت گردن هایون و لبانش رو بهش نزدیک کرد ...خواست بویه ای بر لبانش بکارد که که جیمین با هول و ولا گفت : یاع جونگکوکا ...بهمون حمله شده ...تو باهایون و سویا برگردین به قصر من جلوشونو میگیرم ...
جونگکوک دست هایون رو گرفت خواست حرکت کند که هایون تو بغلش افتاد !
تیری که مرد ناشناس از کمانش رها کرد به پشت هایون برخورد کرده بود...
۶.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.