گفتی رباب آه دل من کباب شد
گفتی رباب، آه! دل من کباب شد
اشکی چکید وچلّه نشست و شراب شد
آیینه ها شکست، زمین گُر گرفت و سوخت
وقتی امیر قافله پا در رکاب شد
وقتی که دور می شد از اندوه خیمه ها
چشمی به سوی خیمه وچشمی پُر آب شد
هرکس تمام هستی خود را به او سپرد
حالا زمان زمزمه های رباب شد
تا صبح خواند، آیه ی « اَمّن یجیب» را
تا پاسدارکوچک او انتخاب شد
اشکی چکید وچلّه نشست و شراب شد
آیینه ها شکست، زمین گُر گرفت و سوخت
وقتی امیر قافله پا در رکاب شد
وقتی که دور می شد از اندوه خیمه ها
چشمی به سوی خیمه وچشمی پُر آب شد
هرکس تمام هستی خود را به او سپرد
حالا زمان زمزمه های رباب شد
تا صبح خواند، آیه ی « اَمّن یجیب» را
تا پاسدارکوچک او انتخاب شد
- ۴۳۶
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط