رمان mbti
پارت ۵
ای اِن اِف پی گفت : نه همین که از کتلت شدن نجاتمون دادی ممنون ، خدافظ.." ✋😊
آی اِن اِف پی و ای اِن اِف پی دور شدنِ ای اِن اِف جِی رو تماشا کردن .
درحال قدم زدن بودن که به یه صندلی روی پیاده رو رسیدن ، آی اِن اِف پی گفت : بیا یکم بشینیم ، خسته شدم " 😖
ای اِن اِف پی گفت : باوشه " 😄
و هر دو روی صندلی نشستن .
آفتاب غروب کرده بود و آسمون تاریک بود و ستاره ها تو آسمون دیده میشد . 🌘🌌💛
آی اِن اِف پی لبخندی زد و به آسمون نگاه کرد : چقدر قشنگه " ☺️😍
ای اِن اِف پی گفت :آره ستاره ها دارن برامون چشمک میزنن ! حتما میخوان سلام کنن " 😜
آی اِن اِف پی چشمک زد و گفت : پس منم بهشون سلام میکنم " 😉
ای اِن اِف پی هم شروع کرد به چشمک زدن ، یکی چشم چپ ، یکی چشم راست و هی چشمک میزد ...😆
آی اِن اِف پی به ای اِن اِف پی خندید . و این باعث شد ای اِف پی هم بخنده 😅
ای اِن اِف پی گفت : وقتی میخندی خیلی بامزه میشی" 😊
آی اِن اِف پی لبخند زد و گفت : تو هم همینطور .."🙃
بعد یه مکثی میکنه و به آسمون نگاه میکنه و میگه : میدونی ، خیلی خوشحالم که تو دوست منی ، تو همیشه منو خوشحال میکنی ."🙂❤️
ای اِن اِف پی گفت : منم خیلی خوشحالم که تو خوشحالی که ما خوشحالی ...هه هه چه جالب شد . "🙃🤓
آی اِن اِف پی گفت : خیلی بامزه ای ای اِن اِف پی، و ممنون بابت امروز ، خیلی بهم خوش گذشت ."🥹☺️
ای اِن اِف پی گفت : آره ، امروز خیلی خوب بود ..." 🙃
آی اِن اِف پی خمیازه کشید و سرش رو گذاشت رو شونه ی ای اِن اِف پی و چشماشو بست . ☺️
ای اِن اِف پی هم لبخند زد و دستشو گذاشت رو سر آی اِن اِف پی و چشماشو بست . 🙃
ادامه در پارت بعد ...
ای اِن اِف پی گفت : نه همین که از کتلت شدن نجاتمون دادی ممنون ، خدافظ.." ✋😊
آی اِن اِف پی و ای اِن اِف پی دور شدنِ ای اِن اِف جِی رو تماشا کردن .
درحال قدم زدن بودن که به یه صندلی روی پیاده رو رسیدن ، آی اِن اِف پی گفت : بیا یکم بشینیم ، خسته شدم " 😖
ای اِن اِف پی گفت : باوشه " 😄
و هر دو روی صندلی نشستن .
آفتاب غروب کرده بود و آسمون تاریک بود و ستاره ها تو آسمون دیده میشد . 🌘🌌💛
آی اِن اِف پی لبخندی زد و به آسمون نگاه کرد : چقدر قشنگه " ☺️😍
ای اِن اِف پی گفت :آره ستاره ها دارن برامون چشمک میزنن ! حتما میخوان سلام کنن " 😜
آی اِن اِف پی چشمک زد و گفت : پس منم بهشون سلام میکنم " 😉
ای اِن اِف پی هم شروع کرد به چشمک زدن ، یکی چشم چپ ، یکی چشم راست و هی چشمک میزد ...😆
آی اِن اِف پی به ای اِن اِف پی خندید . و این باعث شد ای اِف پی هم بخنده 😅
ای اِن اِف پی گفت : وقتی میخندی خیلی بامزه میشی" 😊
آی اِن اِف پی لبخند زد و گفت : تو هم همینطور .."🙃
بعد یه مکثی میکنه و به آسمون نگاه میکنه و میگه : میدونی ، خیلی خوشحالم که تو دوست منی ، تو همیشه منو خوشحال میکنی ."🙂❤️
ای اِن اِف پی گفت : منم خیلی خوشحالم که تو خوشحالی که ما خوشحالی ...هه هه چه جالب شد . "🙃🤓
آی اِن اِف پی گفت : خیلی بامزه ای ای اِن اِف پی، و ممنون بابت امروز ، خیلی بهم خوش گذشت ."🥹☺️
ای اِن اِف پی گفت : آره ، امروز خیلی خوب بود ..." 🙃
آی اِن اِف پی خمیازه کشید و سرش رو گذاشت رو شونه ی ای اِن اِف پی و چشماشو بست . ☺️
ای اِن اِف پی هم لبخند زد و دستشو گذاشت رو سر آی اِن اِف پی و چشماشو بست . 🙃
ادامه در پارت بعد ...
- ۱.۶k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط