رمان دَدیه خشن من
رمان دَدیه خشن من
پارت۴
یونگی: مگ خودت بلد نیست
ماری: من ی دختر بیشعور باید مراقبم باشی اگ ازم مراقبت نمیکنی ولم کن برم خونم
یونگی: با من اینجوری حرف نزن بعدم اینقدر دوس داری بری پیش اون پیری ک همشی میزدت و فروختت (عصبی)
ماری:( بغض) و فقط به یونگی نگا میکن
یونگی: اجوما با خودت ببرش
اجوما چشم ارباب جوان
و اجوما ماری رو با خودش بردش
(ویو یونگی)
یکم زیادروی کردم ولی خوب تقصیر خودش بود نباید باهام اونجوری حرف میزد اوفففف نمیدونم چرا اینجوری کردم من همیشه ارومم اما امروز چم شده
رفتم پایین ک دیدم میج و چن تا از بادیگاردا دارن بکچان رو کشون کشون میارن
یونگی؛ بهه بهه ببین کی اینجاست
بکچان: می... مین
یونگی: اههههه بک (بکچان) چیشد دوبار گیر من افتادی اوممم برادرت کجاست نیومد دنبالت عااا یادم رفت بود داداشت مرد
(ادمین گشادیش برداشت😂)
بک: عوضییی خفشوووو
(هویییی مردکککک با شوهر ارمیا درست حرف بزن😑🔪)
یونگی: میخوای تورم بفرستم پیش برادرت
بک: خودم میکشمتتت شوگااااا
یونگی: هوم اما قبلش من میکشمت بک
بک: تو زندگیمو ازم گرفتی منم زندگیتو ازت میگیرم خاهیی دید مین شوگا
یونگی: ببریدش کارخونه
و بادیگاردا بکچان رو بردن
یونگی: میج وایسا
میج: بله ریس
یونگی: ......
دیشب نوشتم اما وقت نکردم پست کنم
تا شب دو پارت دیگ هم پست میکنم
پارت۴
یونگی: مگ خودت بلد نیست
ماری: من ی دختر بیشعور باید مراقبم باشی اگ ازم مراقبت نمیکنی ولم کن برم خونم
یونگی: با من اینجوری حرف نزن بعدم اینقدر دوس داری بری پیش اون پیری ک همشی میزدت و فروختت (عصبی)
ماری:( بغض) و فقط به یونگی نگا میکن
یونگی: اجوما با خودت ببرش
اجوما چشم ارباب جوان
و اجوما ماری رو با خودش بردش
(ویو یونگی)
یکم زیادروی کردم ولی خوب تقصیر خودش بود نباید باهام اونجوری حرف میزد اوفففف نمیدونم چرا اینجوری کردم من همیشه ارومم اما امروز چم شده
رفتم پایین ک دیدم میج و چن تا از بادیگاردا دارن بکچان رو کشون کشون میارن
یونگی؛ بهه بهه ببین کی اینجاست
بکچان: می... مین
یونگی: اههههه بک (بکچان) چیشد دوبار گیر من افتادی اوممم برادرت کجاست نیومد دنبالت عااا یادم رفت بود داداشت مرد
(ادمین گشادیش برداشت😂)
بک: عوضییی خفشوووو
(هویییی مردکککک با شوهر ارمیا درست حرف بزن😑🔪)
یونگی: میخوای تورم بفرستم پیش برادرت
بک: خودم میکشمتتت شوگااااا
یونگی: هوم اما قبلش من میکشمت بک
بک: تو زندگیمو ازم گرفتی منم زندگیتو ازت میگیرم خاهیی دید مین شوگا
یونگی: ببریدش کارخونه
و بادیگاردا بکچان رو بردن
یونگی: میج وایسا
میج: بله ریس
یونگی: ......
دیشب نوشتم اما وقت نکردم پست کنم
تا شب دو پارت دیگ هم پست میکنم
۳.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.