کابوس هر شب ۲۴
نارا :یکم استراحت کن
پدر بزرگ:میگم حالا که داری میگی خوب میشم میتونم یه خواهشی داشته باشم
نارا:بگو
پدر بزرگ:میشه بعد از خوب شدنم منو ببری پیش مادربزرگت
نارا:منظورت محل دفنشه
پدر بزرگ:اوهوم
نارا:باشه تو فقط سعی کن الان استراحت کنی
پدر بزرگ خوابید نارا دیگه حوصلش سر رفته بود رفت تو بالکن تا یکم هوا بخوره می ترسید پدربزرگش رو هم از دست بده بهرحال اون تنها عضو باقی مونده از خانوادش بود
..........
صبح شده بود هنوز خورشید درحال طلوع بود خیلی خسته بود ولی باید کار میکرد به سمت خونه رفت در رو باز کرد و باکم ترین سر و صدا به اتاقش رفت از دیروز ظهر چیزی نخورده بود یه بسته شکلات تخته ای از کیفش در آورد و خورد لباساش رو عوض کرد ساعت 5:30بود میتونست تا ساعت7:30 بخوابه که تا ساعت8 بره کمپانی پس ساعتش رو برای 7:30 تنظیم کرد
...........
پدر بزرگ:میگم حالا که داری میگی خوب میشم میتونم یه خواهشی داشته باشم
نارا:بگو
پدر بزرگ:میشه بعد از خوب شدنم منو ببری پیش مادربزرگت
نارا:منظورت محل دفنشه
پدر بزرگ:اوهوم
نارا:باشه تو فقط سعی کن الان استراحت کنی
پدر بزرگ خوابید نارا دیگه حوصلش سر رفته بود رفت تو بالکن تا یکم هوا بخوره می ترسید پدربزرگش رو هم از دست بده بهرحال اون تنها عضو باقی مونده از خانوادش بود
..........
صبح شده بود هنوز خورشید درحال طلوع بود خیلی خسته بود ولی باید کار میکرد به سمت خونه رفت در رو باز کرد و باکم ترین سر و صدا به اتاقش رفت از دیروز ظهر چیزی نخورده بود یه بسته شکلات تخته ای از کیفش در آورد و خورد لباساش رو عوض کرد ساعت 5:30بود میتونست تا ساعت7:30 بخوابه که تا ساعت8 بره کمپانی پس ساعتش رو برای 7:30 تنظیم کرد
...........
۱.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.