یک جایی توی فیلمِ "ولنتاینِ غمگین" سیندی می ایستد مقابل م
یک جایی توی فیلمِ "ولنتاینِ غمگین" سیندی می ایستد مقابل مردی که یک روزی عاشقش بوده و رک و راست میگوید "من دیگر عاشقت نیستم"، گریه میکند و غصه دار است و یکجای دیگر، دین را عاشقانه میبوسد و با لباس سفید قسم میخورد که در غم و شادی اش بماند و دوستش داشته باشد...
زندگی درست همینقدر غیرقابل پیشبینی است و ما آدمها دقیقا همین قدر پر نوسان.
یک روز شاید آدمی را دوست داشته باشیم و روز بعد شاید بودنش اصلا به چشممان نیاید، یک روز شاید انجام دادن کاری خوشحالمان کند و روز بعد شاید حالمان از انجام دادنش بد باشد و روزها و لحظه ها بگذرند و ما هر روز با نوسان و بلاتکلیفی جدیدی رو به رو شویم که شعله ی احساس تازه ای را در ما روشن کند...
مهم این است که دقیقا آنجا که باید، مثل سیندی تصمیم خودمان را بگیریم و یک لگدِ محکم بزنیم زیرِ هرچیزی که حالمان را بد میکند و بگوییم "دیگر نمی توانم" و برویم پی خودمان حتی اگر یک روزی عاشق بوده باشیم و محتاج و علاقمند....
یکجایی باید سیندی درونمان حتی بعد از گذشت سالها، تصمیم خودش را بگیرد!
نازنين عابدين پور
#دانستنیها
زندگی درست همینقدر غیرقابل پیشبینی است و ما آدمها دقیقا همین قدر پر نوسان.
یک روز شاید آدمی را دوست داشته باشیم و روز بعد شاید بودنش اصلا به چشممان نیاید، یک روز شاید انجام دادن کاری خوشحالمان کند و روز بعد شاید حالمان از انجام دادنش بد باشد و روزها و لحظه ها بگذرند و ما هر روز با نوسان و بلاتکلیفی جدیدی رو به رو شویم که شعله ی احساس تازه ای را در ما روشن کند...
مهم این است که دقیقا آنجا که باید، مثل سیندی تصمیم خودمان را بگیریم و یک لگدِ محکم بزنیم زیرِ هرچیزی که حالمان را بد میکند و بگوییم "دیگر نمی توانم" و برویم پی خودمان حتی اگر یک روزی عاشق بوده باشیم و محتاج و علاقمند....
یکجایی باید سیندی درونمان حتی بعد از گذشت سالها، تصمیم خودش را بگیرد!
نازنين عابدين پور
#دانستنیها
۵.۰k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰