پارت

پارت ۳

ویو ات

بلاخره اون گروه مزون اومدن و کلی لباس برای فصل جدید داشتن من از اون همه لباس یکیشون خیلی نظرمو جلب کرد و سریع گفتم
ات:من همین لباس رو میخوام(اشاره به لباس)
یونا:لباس قشنگی انتخاب کردی( ذوق)
ات:مگه به سلیقه ی من شک داشتی(دست به سینه و اعتماد به نفس)
یونا سریع گفت
یونا:نه من غلط بکنم
بعد از این حرف یونا هردو زدیم زیر خنده خلاصه بعد از اینکه یونا هم لباسش رو انتخاب کرد رفتیم پایین تا نهار بخوریم.
سر غذا بودیم که یونا یهو با هیجان پرسید
یونا:بابا امشب حدودا چقدر مهمون میاد(ذوق و هیجان)
بابا:دقیق نمیدونم دخترم ولی حدود ۸۰ نفر
یانا دستش رو گذاشت رو دهنش و جیغ خفه ای کشید
بعد از خوردن نهار همراه یونا به طبقه ی بالا رفتیم تا آماده بشیم.
دیدگاه ها (۰)

لباس مهمونی:اسلاید دوم و سوم:میکاپ و لباس اتاسلاید سوم و چها...

پارت ۴ویو اتنگاهی به ساعت انداختم ساعت نزدیک ۶ بود و منو یون...

پارت ۲ویو اتاز خواب بیدار شدم چشمام رو مالیدم و نگاهی به ساع...

بچه ها ببخشید من امروز نمیتونم پارت بزارم 😞ولی فردا ۱۰ تا پا...

رمان جیمین ( خیانت) پارت 3

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

وقتی نازایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط