پارت
پارت ۲
ویو ات
از خواب بیدار شدم چشمام رو مالیدم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود من چقدر خوابیده بودم
از تخت بلند شدم و رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و موهام رو شونه زدم و از بالا گوجه ای بستم و یک کراپ سفید با شلوار ست خودش پوشیدم.
و رفتم طبقه ی پایین با دیدن بابا تو اتاق پذیرایی گفتم
ات:سلام بابا صبح بخیر
بابا:سلام عزیزم ظهر توهم بخیر
ب حرف بابا لبخند خجالت زده ای زدم و وارد آشپزخونه شدم و یونا رو دیدم که داره آب میخوره و رو بهش گفتم
ات:صبح بخیر آبجی گلم(لبخند)
یونا بدون اینکه به من نگاه کنه از آشپز خونه خارج شد
ات:چی این الان برای من قیافه گرفت(تعجب)
ات سریع از آشپزخونه خارج شد و سمت یونا رفت و بهش گفت
ات:تو الان برای من قیافه گرفتی؟(تعجب)
یونا:تو برو یه تخت جونت بچسب(دهن کجی)
ات:تو الان برای اینکه من اون موقع از خواب بیدار نشدم قیافه گرفتی( تعجب)
یونا دست به سینه واستاد و گفت
یونا:اوهوم(اخم کیوت)
یونا ادامه ی حرفش گفت
یونا:حالا که انقدر اسرار میکنی ببخشمت باشه حالا بیا بریم لباس انتخاب کنیم(کیوت)
دهنم باز مونده بود از این همه پرویی
و بعد با یونا به طبقه ی بالا رفتیم تا لباس هامون رو انتخاب کنیم
یونا با یک مزون هماهنگ کرده بود که لباس های جدید بیارن تا ماهم انتخاب کنیم و حتی با آرایشگر هم هماهنگ کرده بود.
با یونا منتظر نشستیم تا از طرف مزون بیان.
اینم از پارت ۲ ببخشید دیر شد.🥰
ویو ات
از خواب بیدار شدم چشمام رو مالیدم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود من چقدر خوابیده بودم
از تخت بلند شدم و رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم و موهام رو شونه زدم و از بالا گوجه ای بستم و یک کراپ سفید با شلوار ست خودش پوشیدم.
و رفتم طبقه ی پایین با دیدن بابا تو اتاق پذیرایی گفتم
ات:سلام بابا صبح بخیر
بابا:سلام عزیزم ظهر توهم بخیر
ب حرف بابا لبخند خجالت زده ای زدم و وارد آشپزخونه شدم و یونا رو دیدم که داره آب میخوره و رو بهش گفتم
ات:صبح بخیر آبجی گلم(لبخند)
یونا بدون اینکه به من نگاه کنه از آشپز خونه خارج شد
ات:چی این الان برای من قیافه گرفت(تعجب)
ات سریع از آشپزخونه خارج شد و سمت یونا رفت و بهش گفت
ات:تو الان برای من قیافه گرفتی؟(تعجب)
یونا:تو برو یه تخت جونت بچسب(دهن کجی)
ات:تو الان برای اینکه من اون موقع از خواب بیدار نشدم قیافه گرفتی( تعجب)
یونا دست به سینه واستاد و گفت
یونا:اوهوم(اخم کیوت)
یونا ادامه ی حرفش گفت
یونا:حالا که انقدر اسرار میکنی ببخشمت باشه حالا بیا بریم لباس انتخاب کنیم(کیوت)
دهنم باز مونده بود از این همه پرویی
و بعد با یونا به طبقه ی بالا رفتیم تا لباس هامون رو انتخاب کنیم
یونا با یک مزون هماهنگ کرده بود که لباس های جدید بیارن تا ماهم انتخاب کنیم و حتی با آرایشگر هم هماهنگ کرده بود.
با یونا منتظر نشستیم تا از طرف مزون بیان.
اینم از پارت ۲ ببخشید دیر شد.🥰
- ۲.۵k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط