چندپارتی کوکی
درخواستی1/۲
سلام من کوکم(نمیگفتی هم میدونستیم)
۱۶ سالمه توی مدرسه ی جِجوجانگ درس میخونم..اوه. داشت یادم مرفت من هم پدرم و هم خودم بزرگ ترین مافیای کره ایم ولژ هیچکس نمیدونه..توی مدرسه ی دختری ب اسم. کانگ ماری هستش میخوام مال خودم کنمش
سلام من کانگ ماری ام(پنت هاوس ن ی ادم ک اسمشو از پنت هاوس الهام گرفتم)
۱۶ سالمه توی مدرسه ی جِجوجانگ
درس میخونم ی خواهر بزرگ تر دارم به اسم کانگ سوجین ما بهش میگیم چوباکا
بعضیا بهش میگن سوجین کَنگ
چوباکا ی دندون پزشکه ک توی امریکا ی مطب بزرگ به اسم مطب «کانگ» دارع
۲۱ سالشه(ماشالا ما از این شانسا نداریم)
راستش توی مدرسه ی پسری ب اسم کوک هستش من اصلا نزدیکش نمیرم حس خوبی ازش نمیگیرم🗿🤌
ولی خب توی کلاس پیش هم نشستیم و نگاه های سنگینش رو همش حس میکنم ک درس خوندن رو ازم گرفته(حاجی عاشقشی
ماری:نیستم
ادمین:من اگ بخوام میشی🗿🤌
ماری:برو فیکتو بنویس
ادمین:اکی👍
خب خب خب خب بریم سر فیککک)
با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم
ی فاک ب دنیا نشون دادم و بعدش صبحانه خوردم
کیتی و زویی(کیتی گربه ی ماری و زویی سگش)
براشون توی ظرف غذا های مخصوصشون غذا گذاشتم و رفتم ی دوش ۵ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم با سشوار
بعدش بهشون حالت دادم
فرممو پوشیدم و ب مدرسه راه افتادم
توی راه کوک و دیدم ک اون ور جاده بود بدو بدو اومد سمتم سعی کردم ازش دور شم ک گف
کوک:چرا ازم دوری میکنی نگران نباش فق..فقط میخوام باهات فرند باشم تولوخدا
ماری:خب راستش من زیاد ب پسرا اعتماد ندارم
کوک:حتی من🥺
ماری:هوففف باشع
کوک:اخخخخ جوننن
اومد ماری رو بغل کنه ک ماری جا خالی داد
گف هرکی زود تر برسه برنده خا؟
ماری:با شمارش من ۱..۲..۳ حالااااا
کوک و ماری سریع دویدن اما ماری چون سیخ بود تونست ببرع
ویو رسیدن ب مدرسه
کوک:نفس نفس زدن...اههه دختر نفست بند نیومدددد؟
ماری:ن
کوک:وات دا فاکککککککککک
ماری:هی هی جونی بران مونده؟
کوک:خدت چی انتظار داریع؟
ماری: نداشته باشی🗿
کوک:منظقی بود 🗿
ماری:خا حالا بیا بریم توی کلاس کوکی
کوک:میشه بهت بگم توکا؟
ماری:اکی
کوک:پس بریم
ویو کوک
معلم هنوز نیومده بود
با خودم فکر کردم شاید بهتره خودش عاشقم شه
ارع ارع بعد کم کم بهش رازمو میگمم
ارع ارع کار درست همینه
ک معلم اومد تو
معلم:سلتم بچه ها امروز ی شاگرد جدید داریم
جونیا:(فاب ماری)پسره یا دختر؟
(بچه ها اسم معلم کیم هیونا بود)
خانم کیم:پسره
جونیا:برگشت سمت ماری و گف..هی دختر شرط میبندم پسر کراشهه(بچه جونیا جلوی ماری میشینه)
کوک ویو
اینو ک گف داشتم جوش میاوردم ولی با حرفی ک ماری زد خالی شدم
ماری:ب من چ زندگی خدشه قیاف ی خدش
من ب این جور پسرا توجه نمیکنم کلیی ب پسرایی ک خیلی بیش از حد قیافه دارن اعتماد ندارم
جونیا:اوهه دختررر
کوک:راس میگ
ماری:تنکس کوکی
خانم کیم:پسرم بیا تو
ک یهو پسره اومد
خانم کیم:میتونی خدتو معرفی کنی
...........
سلام من کوکم(نمیگفتی هم میدونستیم)
۱۶ سالمه توی مدرسه ی جِجوجانگ درس میخونم..اوه. داشت یادم مرفت من هم پدرم و هم خودم بزرگ ترین مافیای کره ایم ولژ هیچکس نمیدونه..توی مدرسه ی دختری ب اسم. کانگ ماری هستش میخوام مال خودم کنمش
سلام من کانگ ماری ام(پنت هاوس ن ی ادم ک اسمشو از پنت هاوس الهام گرفتم)
۱۶ سالمه توی مدرسه ی جِجوجانگ
درس میخونم ی خواهر بزرگ تر دارم به اسم کانگ سوجین ما بهش میگیم چوباکا
بعضیا بهش میگن سوجین کَنگ
چوباکا ی دندون پزشکه ک توی امریکا ی مطب بزرگ به اسم مطب «کانگ» دارع
۲۱ سالشه(ماشالا ما از این شانسا نداریم)
راستش توی مدرسه ی پسری ب اسم کوک هستش من اصلا نزدیکش نمیرم حس خوبی ازش نمیگیرم🗿🤌
ولی خب توی کلاس پیش هم نشستیم و نگاه های سنگینش رو همش حس میکنم ک درس خوندن رو ازم گرفته(حاجی عاشقشی
ماری:نیستم
ادمین:من اگ بخوام میشی🗿🤌
ماری:برو فیکتو بنویس
ادمین:اکی👍
خب خب خب خب بریم سر فیککک)
با صدای الارم گوشیم از خواب پریدم
ی فاک ب دنیا نشون دادم و بعدش صبحانه خوردم
کیتی و زویی(کیتی گربه ی ماری و زویی سگش)
براشون توی ظرف غذا های مخصوصشون غذا گذاشتم و رفتم ی دوش ۵ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم با سشوار
بعدش بهشون حالت دادم
فرممو پوشیدم و ب مدرسه راه افتادم
توی راه کوک و دیدم ک اون ور جاده بود بدو بدو اومد سمتم سعی کردم ازش دور شم ک گف
کوک:چرا ازم دوری میکنی نگران نباش فق..فقط میخوام باهات فرند باشم تولوخدا
ماری:خب راستش من زیاد ب پسرا اعتماد ندارم
کوک:حتی من🥺
ماری:هوففف باشع
کوک:اخخخخ جوننن
اومد ماری رو بغل کنه ک ماری جا خالی داد
گف هرکی زود تر برسه برنده خا؟
ماری:با شمارش من ۱..۲..۳ حالااااا
کوک و ماری سریع دویدن اما ماری چون سیخ بود تونست ببرع
ویو رسیدن ب مدرسه
کوک:نفس نفس زدن...اههه دختر نفست بند نیومدددد؟
ماری:ن
کوک:وات دا فاکککککککککک
ماری:هی هی جونی بران مونده؟
کوک:خدت چی انتظار داریع؟
ماری: نداشته باشی🗿
کوک:منظقی بود 🗿
ماری:خا حالا بیا بریم توی کلاس کوکی
کوک:میشه بهت بگم توکا؟
ماری:اکی
کوک:پس بریم
ویو کوک
معلم هنوز نیومده بود
با خودم فکر کردم شاید بهتره خودش عاشقم شه
ارع ارع بعد کم کم بهش رازمو میگمم
ارع ارع کار درست همینه
ک معلم اومد تو
معلم:سلتم بچه ها امروز ی شاگرد جدید داریم
جونیا:(فاب ماری)پسره یا دختر؟
(بچه ها اسم معلم کیم هیونا بود)
خانم کیم:پسره
جونیا:برگشت سمت ماری و گف..هی دختر شرط میبندم پسر کراشهه(بچه جونیا جلوی ماری میشینه)
کوک ویو
اینو ک گف داشتم جوش میاوردم ولی با حرفی ک ماری زد خالی شدم
ماری:ب من چ زندگی خدشه قیاف ی خدش
من ب این جور پسرا توجه نمیکنم کلیی ب پسرایی ک خیلی بیش از حد قیافه دارن اعتماد ندارم
جونیا:اوهه دختررر
کوک:راس میگ
ماری:تنکس کوکی
خانم کیم:پسرم بیا تو
ک یهو پسره اومد
خانم کیم:میتونی خدتو معرفی کنی
...........
۱۵.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.