حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 10
نیکا: خب پانیذ تو بیا
پانیذ: اومدم
*رفتم تو اتاق نیکا*
نیکا: پانیذ به نظرت من این کرم قهوه ای هرو بپوشم یا این سرخابی یرو؟؟
پانیذ: سرخابی عه... چون به لباسای هممون میاد. من مشکی پوشیدم دیاناعم سفید پوشیده. مهشادم سیاه سفید پوشیده😁
نیکا: او راس میگی باشه پس همینو میپوشم.
پانیذ: زود باشششش
نیکا: باشه بابا هم موهامو خشک کردم هم میکاپمو.... حالا یکم دیگش مونده دیگه کاری ندارم
پانیذ: خب باشه زود بیا
نیکا: اوک
پانیذ:*داشتم از اتاق نیکا میومدم بیرون که چشمم به یه چیزایی خورد...
دیگه واقعااا کنجکاو شده بودم. اون از حرفای مامان نیکا قبل از اومدن نیکا از حمام. اون از داداشش که عجله داشت .. اونم از تلفن مشکوک خاله و داداش نیکا... اینم از این چیزایی که تو اتاق نیکا عه
☆نویسنده: چیزایی که توی اتاق نیکا،پانیذ دید به نظزتون چیه؟؟ توی کامنتا بم بگین☆
part 10
نیکا: خب پانیذ تو بیا
پانیذ: اومدم
*رفتم تو اتاق نیکا*
نیکا: پانیذ به نظرت من این کرم قهوه ای هرو بپوشم یا این سرخابی یرو؟؟
پانیذ: سرخابی عه... چون به لباسای هممون میاد. من مشکی پوشیدم دیاناعم سفید پوشیده. مهشادم سیاه سفید پوشیده😁
نیکا: او راس میگی باشه پس همینو میپوشم.
پانیذ: زود باشششش
نیکا: باشه بابا هم موهامو خشک کردم هم میکاپمو.... حالا یکم دیگش مونده دیگه کاری ندارم
پانیذ: خب باشه زود بیا
نیکا: اوک
پانیذ:*داشتم از اتاق نیکا میومدم بیرون که چشمم به یه چیزایی خورد...
دیگه واقعااا کنجکاو شده بودم. اون از حرفای مامان نیکا قبل از اومدن نیکا از حمام. اون از داداشش که عجله داشت .. اونم از تلفن مشکوک خاله و داداش نیکا... اینم از این چیزایی که تو اتاق نیکا عه
☆نویسنده: چیزایی که توی اتاق نیکا،پانیذ دید به نظزتون چیه؟؟ توی کامنتا بم بگین☆
۱۰.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.