p132
p132
(ورق بزنید)
تارا-دیگه نزدکای 2صبح بود کع مراسم تموم شد تموم مهمونا رفتن
باهمشون خداحفظی کردن واقعا کار کسل کننده ای بود
حسی که داشتم توصیفی نبود
نمیدونستم اسمش ذوق بزارم یااسترس یا خیال راحت
من داتشم چیزهایی که توخواب هم نمیدیدم و لمس میکردم
واین یعنی من موفق شده بودم
سوار ماشین شدم
علی درو بست وخودشم سوار شد
مامانم وباباوپارسا خونه ی مامان زهرااینا میرفتن ماعم خونه خودمون
علی-خوبی
تارا-میدونی چندوقت بود منتظراین لحظه هابودم
علی-تومیدونی من چطوری یه سال آرزوی این روز و داشتم
تارا-لبخندی زدم بریم؟
علی-بریم
تارا-هوا بهاری بودم
فروردین جزو اون ماه ای بود که پر از حس خوبن
پند دقیقه بعد به خونه رسیدیم
کفشامو دراوردم پاهام سرخ شده بود
چراباید بخاطراینکه علی انتقد بلنده مجبور بشم کفش بااین پاشنه بپوشم اخهه
رفتم بالا
علی-رفتم تو اتاق کتم و دراورم دکمه ها پیرهنم و دراوردم وخودم روصندلی ولو کردم
خسته شدماا
تارا-موهامو باز کردم و آرایشمم پاک کردم
خودمونیما لباسم خیلی قشنگ شده بودااا
علی-حالا غیر لباستون همچیز موردپسند بود مادمازل
تارا-بلههه
علی-خودم ندید چقد اقا شدم خوشگل اصلا نصف دخترا بادیدنم غش میکردن
تارا-دخترا گوه میخوردن
علی-حسود خانم
تارا-حسود نیستم
بیااین زیپ رو بازکن
علی-چشم
زیپ شو بازککردم
تارا-لباسم و عوض کردم
علی هم لبسش و عوض کردم
علی-داروهاتتت
تارا-وای حال ندارممم
علی-رفتم پایین
داروهاشو براش اوردم
بیابخور
تارا-مرسی
علی-داشتم نگاش میکردم کی باورش میشد الان جدی جدی
برای من این
دوست دارم
تارا-لیوان وگذاشتم کنار
من بیشتر
علی-بادشتام سرش و
رفتم وشروع بوسیدن ل*ب هاش کردم
(ورق بزنید)
تارا-دیگه نزدکای 2صبح بود کع مراسم تموم شد تموم مهمونا رفتن
باهمشون خداحفظی کردن واقعا کار کسل کننده ای بود
حسی که داشتم توصیفی نبود
نمیدونستم اسمش ذوق بزارم یااسترس یا خیال راحت
من داتشم چیزهایی که توخواب هم نمیدیدم و لمس میکردم
واین یعنی من موفق شده بودم
سوار ماشین شدم
علی درو بست وخودشم سوار شد
مامانم وباباوپارسا خونه ی مامان زهرااینا میرفتن ماعم خونه خودمون
علی-خوبی
تارا-میدونی چندوقت بود منتظراین لحظه هابودم
علی-تومیدونی من چطوری یه سال آرزوی این روز و داشتم
تارا-لبخندی زدم بریم؟
علی-بریم
تارا-هوا بهاری بودم
فروردین جزو اون ماه ای بود که پر از حس خوبن
پند دقیقه بعد به خونه رسیدیم
کفشامو دراوردم پاهام سرخ شده بود
چراباید بخاطراینکه علی انتقد بلنده مجبور بشم کفش بااین پاشنه بپوشم اخهه
رفتم بالا
علی-رفتم تو اتاق کتم و دراورم دکمه ها پیرهنم و دراوردم وخودم روصندلی ولو کردم
خسته شدماا
تارا-موهامو باز کردم و آرایشمم پاک کردم
خودمونیما لباسم خیلی قشنگ شده بودااا
علی-حالا غیر لباستون همچیز موردپسند بود مادمازل
تارا-بلههه
علی-خودم ندید چقد اقا شدم خوشگل اصلا نصف دخترا بادیدنم غش میکردن
تارا-دخترا گوه میخوردن
علی-حسود خانم
تارا-حسود نیستم
بیااین زیپ رو بازکن
علی-چشم
زیپ شو بازککردم
تارا-لباسم و عوض کردم
علی هم لبسش و عوض کردم
علی-داروهاتتت
تارا-وای حال ندارممم
علی-رفتم پایین
داروهاشو براش اوردم
بیابخور
تارا-مرسی
علی-داشتم نگاش میکردم کی باورش میشد الان جدی جدی
برای من این
دوست دارم
تارا-لیوان وگذاشتم کنار
من بیشتر
علی-بادشتام سرش و
رفتم وشروع بوسیدن ل*ب هاش کردم
۸۹۷
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.