پارت ۱
فیک ویمینکوک (عشق ممنوعه)
ویو جیمین :
صبح از خواب بیدار شدم بازم باید برم مدرسه از مدرسه متنفرم مخصوصا اینکه نصف بچه ها خانوادمو میشناسن و مسخرم میکنن .
رفتم تو آشپزخونه که صبونه بخورم که فیلیکس (کسی که جیمینو به سرپرستی گرفت) گفت باید مدرستو عوض کنی . ته دلم خوشحال شدم ولی چرا یهو میخواد مدرسرو عوض کنه؟ امم خب چرا ؟ چیزی شده؟
فلیکس :
چیزی نشده چون خونه رو عوض کردیم خواستیم مدرسه نزدیک خونه باشه .
جیمین:
اوهوم ، پس من برم حاضر شم تا مدارکم از مدرسه بگیرم .فعلا
وقتی بچه بودم واقعا فیلیکس رو دوست داشتم ولی یکم که بزرگتر شدم اون خیلی اذیتم کرد و کم کم ازش متنفر شدم واضح بخوام بگم الان از کل زندگیم متنفرم مدرسه ، دوستایی که ندارم ، فیلیکس و اون معشوقه احمقش یه دلیل دیگه لازم تا خودمو بکشم ولی حداقل مدرسمون عوض میکنم میتونم دوست پیدا کنم و سال آخر مدرسه رو خوش باشم اونجا کسی منو نمیشناسه میتونم راحت باشم هعی...
ویو جیمین ، مدرسه :
رفتم تو حیاط خیلی خلوط بود ، خب به من چه که خلوطه . رفتم تو محوطه که یهو یه چیزی ریخت رو سرم و همه ی لباسام رنگی شد .
همکلاسی های جیمین :
بچه ها ، بچه ها جیمین داره میاد اون سطل رنگ و بده من بدو تا اومد بریز روش ، اوکی . سطل رنگو ریختیم روش و یکی از بچه ها گفت ای وای بچه ها گِی کلاسمون رو رنگی کردید .
ویو جیمین:
همینجوری زندگی برام جهنم بود مگه من خواستم که اون دو تا گی باشند که من زجرشو میکشم اونا حالشو میکنن؟
رفتم و مدارک و گرفتم با همون سر و وضع رنگی رفتم خونه که فیلیکس در و باز کرد و گفت چی شده هیچی نگفتم و رفتم سمت اتاق که یهو از کیفم کشید و برم گردون سمت خودش و بلند تر داد زد که چرا لباسات اینجوریه گفتم به تو مربوط نیست تو برو عشقو حالتو بکن که یه سیلی زد بهم و افتادم رو زمین . مدارکو ازم گرفت و رفت بیرون قرار بود امروز مدرسمو عوض کنه .
ادامه پارت یک رو الان میزارم کامل نیومد 🤦🏻♀️
ویو جیمین :
صبح از خواب بیدار شدم بازم باید برم مدرسه از مدرسه متنفرم مخصوصا اینکه نصف بچه ها خانوادمو میشناسن و مسخرم میکنن .
رفتم تو آشپزخونه که صبونه بخورم که فیلیکس (کسی که جیمینو به سرپرستی گرفت) گفت باید مدرستو عوض کنی . ته دلم خوشحال شدم ولی چرا یهو میخواد مدرسرو عوض کنه؟ امم خب چرا ؟ چیزی شده؟
فلیکس :
چیزی نشده چون خونه رو عوض کردیم خواستیم مدرسه نزدیک خونه باشه .
جیمین:
اوهوم ، پس من برم حاضر شم تا مدارکم از مدرسه بگیرم .فعلا
وقتی بچه بودم واقعا فیلیکس رو دوست داشتم ولی یکم که بزرگتر شدم اون خیلی اذیتم کرد و کم کم ازش متنفر شدم واضح بخوام بگم الان از کل زندگیم متنفرم مدرسه ، دوستایی که ندارم ، فیلیکس و اون معشوقه احمقش یه دلیل دیگه لازم تا خودمو بکشم ولی حداقل مدرسمون عوض میکنم میتونم دوست پیدا کنم و سال آخر مدرسه رو خوش باشم اونجا کسی منو نمیشناسه میتونم راحت باشم هعی...
ویو جیمین ، مدرسه :
رفتم تو حیاط خیلی خلوط بود ، خب به من چه که خلوطه . رفتم تو محوطه که یهو یه چیزی ریخت رو سرم و همه ی لباسام رنگی شد .
همکلاسی های جیمین :
بچه ها ، بچه ها جیمین داره میاد اون سطل رنگ و بده من بدو تا اومد بریز روش ، اوکی . سطل رنگو ریختیم روش و یکی از بچه ها گفت ای وای بچه ها گِی کلاسمون رو رنگی کردید .
ویو جیمین:
همینجوری زندگی برام جهنم بود مگه من خواستم که اون دو تا گی باشند که من زجرشو میکشم اونا حالشو میکنن؟
رفتم و مدارک و گرفتم با همون سر و وضع رنگی رفتم خونه که فیلیکس در و باز کرد و گفت چی شده هیچی نگفتم و رفتم سمت اتاق که یهو از کیفم کشید و برم گردون سمت خودش و بلند تر داد زد که چرا لباسات اینجوریه گفتم به تو مربوط نیست تو برو عشقو حالتو بکن که یه سیلی زد بهم و افتادم رو زمین . مدارکو ازم گرفت و رفت بیرون قرار بود امروز مدرسمو عوض کنه .
ادامه پارت یک رو الان میزارم کامل نیومد 🤦🏻♀️
۵.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.