بس کن زلیخا یوسفتعمریست زندانی شده

بس کُن زلیخا یوسفت،عمریست زندانی شده
این روزها عاشق شدن،چون مرگ پنهانی شده

این روزها دیوانگیست،دل را سپردن بر دلی
با دست ابراهیم عقل،معشوق قربانی شده

این روزها حرفی نزن،شبنم کجا گلها کجا
چشمان شبنم از غمِ،گلهاست بارانی شده

این روزها مانندشب،تاریک شد از قحط عشق
این آسمان هم بی هدف، گویا چراغانی شده

این روزها موجی نماند،تاعاشق ساحل شود
ازبس که دریاساکت است،انگار طوفانی شده

این روزهااز قصه ی، گیسوی در دستان باد
حتی نمانده یک نسیم،وقت پریشانی شده

این روزها شد بیشمار، لیلی و مجنون دروغ
معشوق عاشق میخرد،انگار ارزانی شده

این روزها پروانه ها، دنبال فانوس آمدند
آن شمع تنها عاقبت، درگیر مهمانی شده
دیدگاه ها (۴)

تیر آرش در کمانمنام ایران برزبانم سرکشم چون کوه آتش آتشم آتش...

دلم،یک اتفاق خوب میخواهد....که بیاید و بیفتد وسط زندگیم...آر...

مهر بگذشته و احوال دلم آبانیستمِه گرفته است و این منظره یک ر...

برای تو می نویسم...تویی که هنوز نیامده ای!تو که حواست به حوص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط