فیکرویای قشنگ من

فیک☆رویای قشنگ من☆



ویو راوی:(نویسنده)

از اون روز ا.ت تصمیم گرفت که این دو ماه امتحان ها رو سخت درس بخونه و تا جایی که تونست حرف خانوادش رو گوش کرد تا وقتی حرف از رفتن شد کمتر مخالفت کنن (یعنی🤏🏻)



پرش زمانی دو ماه بعد:


ویو ا.ت:

خببب فردا باید بهشون بگم تا کم کم اماده بشممم(وی در ک. و. ن. ش عروسی بر پاست💃🏻💃🏻)
(ا.ت خانم منتظر بمون ببین چیکارت میکنم😏)


پرش زمانی فردا


ویو ا.ت:

با صدای گوشیم از خواب نازنینم پا شدم(ا.ت خانم مثل من خواب رو دوس داری یااا این یه افتخاره😌😏) چند دقیقه طول کشید که بفهمم من کیم وکجام
وایییی امروز قرار بود به پدر و مادرم بگم خاک تو سرت ا.ت
سریع یه دوش گرفتم و اماده شدم و رفتم پایین


ا.ت: سلامم مامان صبح بخیر، بابا کجاست؟

مامان: سلام عزیزم صبح توهم بخیر رفت کار داشت الان میاد

ا.ت: اها باشه دینگ دینگ(مثلا صدای درِ😂)

ا.ت: من برم درو باز کنم

بابا: سلام(چه حلال زادس😐)

ا.ت: سلام بابا خسته نباشی

مامان: سلام عزیزم

خواهر ۱:سلام باباییی

بابا: سلاممم دختر خوشگلم

خواهر۲:سلاممم بابااااا

بابا: سلام دختر باباییی

ا.ت: بابایی بابایی ایششش (یکی اینجا حسودی کرده😅)

ا.ت: امممم بابا مامان من میخوام باهاتون حرف بزنم میشه یه لحظه بشینین(چشم غره رفتن به خواهراشش😒)

ا.ت: خب بابا مامان من در این مورد خیلی فکر کردم و اینکه واسه تولد ۱۸سالگیم میخوام برم کره جنوبی و درس بخونم (اره جون عمت😑)

ا.ت: خب نظرتون چیه؟(استرس سگیییی)

بابا:........

مامان:.......
____________________________________________
خببب بنظرتون بابا و مامان ا.ت قبول میکنن؟


اگه خشتون امد ازش حمایت کنید تا پارت سوم رو اپ کنم


دوستون دارم🙂💜💫
دیدگاه ها (۲۰)

حرفی ندارم...... 🚶‍♀️

یه عدد ددی جذاببب 😪💫😩

خببببسلاممم چطورین؟ خوبین؟ امیدوارم حال و روزتون مثل من نباش...

فیک☆رویای قشنگ من☆ویوا.ت: اههههه من خسته شدم از این خانواده ...

پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط