نامداستان گوهر
نام داستان: گوهر
نام نویسنده: آیسا کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: اجتماعی، تراژدی
فرمت های فایل: اندروید (apk) کامپیوتر (pdf)
تعداد صفحات: ۱۰
ملیت رمان: ایرانی
خلاصه:
میخوام برتون گردونم به سی سال پیش.
به دورانی که تنهای آرزوی مادرها برای دخترهاشون، دیدن اونها توی لباس سفید عروسی بوده و بس.
دورانی که بلند پروازی برای دخترها عار بود و تنها راه تحقق آرزوشون، تخیل.
اما در این میان دختری هست که رویایی بزرگ داره و حاضره براش بجنگه.
دختری که همه چی رو فدای رویاهاش میکنه حتی خودش رو…
براساس یک داستان واقعی
مقدمه:
گاهی، نیم نگاهی میتواند زندگی بخش باشد. هستند کسانی با طناب به دنبال محبت داوطلبانه به قعر چاه میروند.
بخشی از داستان:
شیشه بخار گرفته مینی بوس را با آستین لباسم پاک کردم و سرم را را نزدیک بردم تا بتوانم فضای بیرون را بهتر ببینم.
برف سنگینی که تازگی ها باریده بود همه جا را یک دست سفید کرده بود، به سختی میشد کوچه ها را از هم تشخیص داد؛ ولی به نظر می آمد فاصله چندانی با کوچه خودمان باقی نمانده باشد.
پول کرایه را از جیب کیف چرمی کهنه و پاره پوره ام بیرون کشیدم و به سختی، همانطور که روی صندلی نشسته بودم، چادر مشکی سادهام را سرم کردم.
همیشه از این پارچه تیره سنگین متنفر بودم؛ اما چه میشد کرد، این پارچه هم یکی از هزاران قانون سختگیرانه این روستای کوچک بود.
مینیبوس که ایستاد؛ پول و کیفم را در یک دستم گرفتم و با دست دیگرم چادر را، بعد از گذشتن از بین صندلی ها، کرایه را حساب کردم و با احتیاط پیاده شدم.
زمین بدجور یخ زده بود. انگار کوچه را با شیشه فرش کرده بودند.
دوباره چادرم را روی سرم مرتب کردم و شروع به حرکت کردم.
هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که ناگهان یک بال از چادر زیر پایم رفت و محکم زمین خوردم.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-گوهر/
نام نویسنده: آیسا کاربر انجمن نودهشتیا
ژانر: اجتماعی، تراژدی
فرمت های فایل: اندروید (apk) کامپیوتر (pdf)
تعداد صفحات: ۱۰
ملیت رمان: ایرانی
خلاصه:
میخوام برتون گردونم به سی سال پیش.
به دورانی که تنهای آرزوی مادرها برای دخترهاشون، دیدن اونها توی لباس سفید عروسی بوده و بس.
دورانی که بلند پروازی برای دخترها عار بود و تنها راه تحقق آرزوشون، تخیل.
اما در این میان دختری هست که رویایی بزرگ داره و حاضره براش بجنگه.
دختری که همه چی رو فدای رویاهاش میکنه حتی خودش رو…
براساس یک داستان واقعی
مقدمه:
گاهی، نیم نگاهی میتواند زندگی بخش باشد. هستند کسانی با طناب به دنبال محبت داوطلبانه به قعر چاه میروند.
بخشی از داستان:
شیشه بخار گرفته مینی بوس را با آستین لباسم پاک کردم و سرم را را نزدیک بردم تا بتوانم فضای بیرون را بهتر ببینم.
برف سنگینی که تازگی ها باریده بود همه جا را یک دست سفید کرده بود، به سختی میشد کوچه ها را از هم تشخیص داد؛ ولی به نظر می آمد فاصله چندانی با کوچه خودمان باقی نمانده باشد.
پول کرایه را از جیب کیف چرمی کهنه و پاره پوره ام بیرون کشیدم و به سختی، همانطور که روی صندلی نشسته بودم، چادر مشکی سادهام را سرم کردم.
همیشه از این پارچه تیره سنگین متنفر بودم؛ اما چه میشد کرد، این پارچه هم یکی از هزاران قانون سختگیرانه این روستای کوچک بود.
مینیبوس که ایستاد؛ پول و کیفم را در یک دستم گرفتم و با دست دیگرم چادر را، بعد از گذشتن از بین صندلی ها، کرایه را حساب کردم و با احتیاط پیاده شدم.
زمین بدجور یخ زده بود. انگار کوچه را با شیشه فرش کرده بودند.
دوباره چادرم را روی سرم مرتب کردم و شروع به حرکت کردم.
هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که ناگهان یک بال از چادر زیر پایم رفت و محکم زمین خوردم.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-گوهر/
- ۴.۱k
- ۲۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط