خاطرات یک زن متاهل
خاطرات یک زن متاهل
"موقعیت سخت برای یکی از همسران"
میگوید؛ من وهمسرم با هم بگومگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت ازاتاق خارج شدم.لباسم را از پشت گرفت و مانع خروجم شد
در
حالیکه من اندوهگین وناراحت بودم ودر حالیکه غرولندکنان میگفتم؛ از من دور شو؛ بخدا نمیخام حرفاتو گوش بدم؛ ولم کن بخدا نمی نشینم؛ ازمن دورشو؛ قصدنکن منوراضی کنی؛ من ناراحتم..
مایل
نیستم صداتو بشنوم..حتی یک کلمه..خواهش میکنم..
و
هنگامیکه سرم را به عقب برگرداندم..دیدم پیراهنم به درب(دستگیره ) گیر کرده و شوهرم در مکان خود نشسته..و از خنده روده بر شده..!
"موقعیت سخت برای یکی از همسران"
میگوید؛ من وهمسرم با هم بگومگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت ازاتاق خارج شدم.لباسم را از پشت گرفت و مانع خروجم شد
در
حالیکه من اندوهگین وناراحت بودم ودر حالیکه غرولندکنان میگفتم؛ از من دور شو؛ بخدا نمیخام حرفاتو گوش بدم؛ ولم کن بخدا نمی نشینم؛ ازمن دورشو؛ قصدنکن منوراضی کنی؛ من ناراحتم..
مایل
نیستم صداتو بشنوم..حتی یک کلمه..خواهش میکنم..
و
هنگامیکه سرم را به عقب برگرداندم..دیدم پیراهنم به درب(دستگیره ) گیر کرده و شوهرم در مکان خود نشسته..و از خنده روده بر شده..!
۳۳۶
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.