دختر شیطون بلا68
#دخترشیطونبلا68
در کابینت رو باز کردم و همینطور که دنبال بسته های سویا میگشتم، گفتم:
_ چرا زر میزنی؟ تو خودت هیچوقت سشوآ استفاده نمیکنی!
مشخص بود جوابی واسه حرفم نداره چون به اُپن تکیه داد و گفت:
_ دنبال چی میگردی؟
_ سویا
_ تو خونه نداریم
با کلافگی به سمتش برگشتم و گفتم:
_ ای بابا خب الان چیکار کنم
_ چی میخوای بپزی؟
_ کتلت
_ نه کتلت دوست ندارم
_ پس حتما درستش میکنم
_ عقده ای دیگه
_ تو خوبی!
تلفن خونه اش رو از روی میز برداشت و گفت:
_ پیتزا سفارش میدم اصلا
_ چه عالی، من پپرونی میخورم
_ واسه تو نه، فقط واسه خودم!
_ بعد به من میگه عقده ای!
شماره رو گرفت و تلفن رو کنار گوشش گذاشت، منم گوشت و فلفل دلمه ای ها رو دوباره داخل یخچال گذاشتم.
_ سلام خسته نباشید، یه سفارش داشتم
یکم مکث کرد و گفت:
_ یه پپرونی و یه مخصوص با نوشابه زرد
سریع به سمتش برگشتم و گفتم:
_ من مِشکی میخورم
اما بیشعور به حرفم توجهی نکرد و تلفن رو قطع کرد!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ خیلی گاوی
_ چرا
_ من زرد دوست ندارم
_ خب به من چه؟ این مشکل توئه
با حرص نگاهش کردم اما چیزی نگفتم و خواستم از آشپزخونه بیرون برم.
اونم که همونجا ایستاده بود یهو پاش رو جلوی پام آورد و همین باعث شد به سمت جلو پرت بشم و با زانوهام محکم روی زمین افتادم!
فکر کنم خودشم فکر نمیکرد اینطوری روی زمین بیفتم چون به سمتم اومد و گفت:
_ چه بی تعادلی تو!
دستش رو به سمتم دراز کرد تا بلند بشم اما من دستم رو روی زانوم گذاشتم و با اخم گفتم:
_ الهی فلج بشی یا پاهات قطع بشه که دیگه اینطوری لنگ پا نگیری نفهم!
آروم خندید و گفت:
_ بابا فکر نمیکردم بیفتی
_ دیدی که افتادم
_ خب حالا پاشو، بزرگ میشی یادت میره
_ یادم میره دیگه نه؟
_ اره
در کابینت رو باز کردم و همینطور که دنبال بسته های سویا میگشتم، گفتم:
_ چرا زر میزنی؟ تو خودت هیچوقت سشوآ استفاده نمیکنی!
مشخص بود جوابی واسه حرفم نداره چون به اُپن تکیه داد و گفت:
_ دنبال چی میگردی؟
_ سویا
_ تو خونه نداریم
با کلافگی به سمتش برگشتم و گفتم:
_ ای بابا خب الان چیکار کنم
_ چی میخوای بپزی؟
_ کتلت
_ نه کتلت دوست ندارم
_ پس حتما درستش میکنم
_ عقده ای دیگه
_ تو خوبی!
تلفن خونه اش رو از روی میز برداشت و گفت:
_ پیتزا سفارش میدم اصلا
_ چه عالی، من پپرونی میخورم
_ واسه تو نه، فقط واسه خودم!
_ بعد به من میگه عقده ای!
شماره رو گرفت و تلفن رو کنار گوشش گذاشت، منم گوشت و فلفل دلمه ای ها رو دوباره داخل یخچال گذاشتم.
_ سلام خسته نباشید، یه سفارش داشتم
یکم مکث کرد و گفت:
_ یه پپرونی و یه مخصوص با نوشابه زرد
سریع به سمتش برگشتم و گفتم:
_ من مِشکی میخورم
اما بیشعور به حرفم توجهی نکرد و تلفن رو قطع کرد!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ خیلی گاوی
_ چرا
_ من زرد دوست ندارم
_ خب به من چه؟ این مشکل توئه
با حرص نگاهش کردم اما چیزی نگفتم و خواستم از آشپزخونه بیرون برم.
اونم که همونجا ایستاده بود یهو پاش رو جلوی پام آورد و همین باعث شد به سمت جلو پرت بشم و با زانوهام محکم روی زمین افتادم!
فکر کنم خودشم فکر نمیکرد اینطوری روی زمین بیفتم چون به سمتم اومد و گفت:
_ چه بی تعادلی تو!
دستش رو به سمتم دراز کرد تا بلند بشم اما من دستم رو روی زانوم گذاشتم و با اخم گفتم:
_ الهی فلج بشی یا پاهات قطع بشه که دیگه اینطوری لنگ پا نگیری نفهم!
آروم خندید و گفت:
_ بابا فکر نمیکردم بیفتی
_ دیدی که افتادم
_ خب حالا پاشو، بزرگ میشی یادت میره
_ یادم میره دیگه نه؟
_ اره
۶.۷k
۰۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.