ویو یونا
ویو یونا
الان ۵ سال از اون اتفاق گذشت من الان توی ایتالیا هستم و بچه رو نگه داشتم پدرم تهدیدم کرد اگه به یونگی یا پسرا درمورد بچه چیزی بگم یونگی و پسرا رو می کشه پدرم خیلی بی رحمه حتی به مادرمم رحم نکرد من الان یه پسر دارم اسمت سوهو هست خیلی شبیه یونگی هست پدرم امروز صبح مرد سکته قلبی کرد من اصلا ناراحت نشدم جون کلی بلا سرم آورد الانم تصمیم گرفتم برگردم کره پیش پسرا اما میترسم از اینه ازم بدشدن بیاد برای اینه دروغ گفتم مردم لباس سوهو رو پوشیدم سوار هواپیما شدیم و زنگ زدم به یجی دوستم که توی این ۵سال کلی کمکم کرد یجی الان سئول است بهش گفتم که دارم میام سوهو رو بزارم پیشش،و برم سمت خونه ی پسرا اگه خونه رو عوض نکرده باشن رسیدم دم خونه ی یجی
یجی= سلاممممم( ذوق)
سوهو= شلام خاله
یجی= سلام عشق من
یونا= سلام
یجی= سلام عشقم بیا بغلم
یونا= وای یجی ببخشید سوهو رو آوردم ولی نمیتونم با خودم ببرمش
یجی= این چه حرفیه میزنی دفعه ی آخرت باشه من عاشق سوهو هستم
سوهو= منم خالمو دوش دالم
یونا= باشه پس خدافظ
سوهو و یجی= خدافظ
رفتم دم در خونه ی پسرا چراغهای خونه روشن بود زنگ زدم
دیدم جین در باز کرد تا منو دید خشکش زد و گفت
جین= یا جد هندسامممممممم( بلند)
نامی= چی شد جین کیه
جین= ی.ی.یونا ه.س.ت
پسرا بجز یونگی= چی
کوک= خودتی یونا
یونا= اره
جیهوپ= چطوری تو که مرده بودی
یونا= براتون توضیح میدم میشه بیام تو
پسرا بجز یونگی= اره بیا داخل
رفتم داخل دیدم خونه همین شکلیه
دیدم ۶ نفرن یونگی نبود
یونا= یونگی کو
وی= یونگی توی این ۵سال داغون شد الانم بالا هست
یونا= میخوام بدم پیشش
جین= اوکی برو ولی آروم که سکته نکنه
یونا= اهوم
رفتم درو باز کردم یونگی رو دیدم که روی زمین داره گریه میکنه کل اتاقش عکس های من بود کلی الکل و سیگار روی زمین بود رفتم پیشش
و بغلش کردم و گفت
یونگی= اه پسرا برین بیرون
یونا= یه لحظه نگام کن
یونگی= یونا تو تویی چطوری
یونا= برات توضیح میدم
یونگی= اه یونا دلم برات تنگ شد دیده نرو توروخدا من دوست دارم عاشقتم نرو از همون ۵ سال پیش( گریه و بلند)
یونا= باشه من دوست دارم عشقم( گریه)
یونا= بیا بریم پایین میخوام بهت یه چیزی بگم
یونگی = باشه بریم
رفتیم پایین دیدم همه بغض کردن و من گفتم
یونا= دیگه گریه و بغض کنین من دیگه جایی نمیرم
یونگی = حالا بهمون توضیح بده
کل داستان رو براشون گفتم حتی سوهو رو همه تو شک بودن یونگی زبونش بلند اومده بود و لی صدا اشک می ریخت و تهیونگ گفت
تهیونگ = یعنی الان ما عمو شدیم و یونگی پدر ( بغض و خنده )
یونا= اره
یونگی= پسرم الان کجاس اون پدر بی شرفت کو( گریه و داد)
یونا= پدرم مرد ایکاش زود تر میمرد که روز تر میومدم سوهو هم الان پیش یجی دوستم هست
کامنت= ۲۵
لایک= ۱۵
الان ۵ سال از اون اتفاق گذشت من الان توی ایتالیا هستم و بچه رو نگه داشتم پدرم تهدیدم کرد اگه به یونگی یا پسرا درمورد بچه چیزی بگم یونگی و پسرا رو می کشه پدرم خیلی بی رحمه حتی به مادرمم رحم نکرد من الان یه پسر دارم اسمت سوهو هست خیلی شبیه یونگی هست پدرم امروز صبح مرد سکته قلبی کرد من اصلا ناراحت نشدم جون کلی بلا سرم آورد الانم تصمیم گرفتم برگردم کره پیش پسرا اما میترسم از اینه ازم بدشدن بیاد برای اینه دروغ گفتم مردم لباس سوهو رو پوشیدم سوار هواپیما شدیم و زنگ زدم به یجی دوستم که توی این ۵سال کلی کمکم کرد یجی الان سئول است بهش گفتم که دارم میام سوهو رو بزارم پیشش،و برم سمت خونه ی پسرا اگه خونه رو عوض نکرده باشن رسیدم دم خونه ی یجی
یجی= سلاممممم( ذوق)
سوهو= شلام خاله
یجی= سلام عشق من
یونا= سلام
یجی= سلام عشقم بیا بغلم
یونا= وای یجی ببخشید سوهو رو آوردم ولی نمیتونم با خودم ببرمش
یجی= این چه حرفیه میزنی دفعه ی آخرت باشه من عاشق سوهو هستم
سوهو= منم خالمو دوش دالم
یونا= باشه پس خدافظ
سوهو و یجی= خدافظ
رفتم دم در خونه ی پسرا چراغهای خونه روشن بود زنگ زدم
دیدم جین در باز کرد تا منو دید خشکش زد و گفت
جین= یا جد هندسامممممممم( بلند)
نامی= چی شد جین کیه
جین= ی.ی.یونا ه.س.ت
پسرا بجز یونگی= چی
کوک= خودتی یونا
یونا= اره
جیهوپ= چطوری تو که مرده بودی
یونا= براتون توضیح میدم میشه بیام تو
پسرا بجز یونگی= اره بیا داخل
رفتم داخل دیدم خونه همین شکلیه
دیدم ۶ نفرن یونگی نبود
یونا= یونگی کو
وی= یونگی توی این ۵سال داغون شد الانم بالا هست
یونا= میخوام بدم پیشش
جین= اوکی برو ولی آروم که سکته نکنه
یونا= اهوم
رفتم درو باز کردم یونگی رو دیدم که روی زمین داره گریه میکنه کل اتاقش عکس های من بود کلی الکل و سیگار روی زمین بود رفتم پیشش
و بغلش کردم و گفت
یونگی= اه پسرا برین بیرون
یونا= یه لحظه نگام کن
یونگی= یونا تو تویی چطوری
یونا= برات توضیح میدم
یونگی= اه یونا دلم برات تنگ شد دیده نرو توروخدا من دوست دارم عاشقتم نرو از همون ۵ سال پیش( گریه و بلند)
یونا= باشه من دوست دارم عشقم( گریه)
یونا= بیا بریم پایین میخوام بهت یه چیزی بگم
یونگی = باشه بریم
رفتیم پایین دیدم همه بغض کردن و من گفتم
یونا= دیگه گریه و بغض کنین من دیگه جایی نمیرم
یونگی = حالا بهمون توضیح بده
کل داستان رو براشون گفتم حتی سوهو رو همه تو شک بودن یونگی زبونش بلند اومده بود و لی صدا اشک می ریخت و تهیونگ گفت
تهیونگ = یعنی الان ما عمو شدیم و یونگی پدر ( بغض و خنده )
یونا= اره
یونگی= پسرم الان کجاس اون پدر بی شرفت کو( گریه و داد)
یونا= پدرم مرد ایکاش زود تر میمرد که روز تر میومدم سوهو هم الان پیش یجی دوستم هست
کامنت= ۲۵
لایک= ۱۵
۲۳.۰k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.