fiction love selscted ep3
fiction love selscted ep3
استاد-اوع،اقای پارک چانیول چیزی شده؟؟
0_0 چیییی اقای پارک چانیول*_*
چانیول با یه لبخند به نظر من مسخره ولی به نظر همه دختر کش -_-گفت-نه فقط میخواستم بگم دوست دارم کلاسم رو عوض کنم به نظرم شما استاد خوبی هستین و خوب درس میدین:) و یه چیزی در گوش استاد گفت که هیچ کی نفهمید چی بود.
استاد-آااا... بله... باشه اگر مدیر مدرسه اجازه بده از نظر من عیبی نداره
چانیول با همون لبخند ادامه داد-اون که اجازه میده پس با اجازه
و به سمت یه سری صندلی خالی پشت سر من و مایا رفت و دوستاشم دنبالش رفتن وقتی نشستن استاد شروع کرد....
یه ربع به زنگ مونده بود که استاد گفت-خوب حالا که درسمون تموم شد میخوام به گروه های دو نفره تقسیمتون کنم برای یه تحقیق درباره ی همین درسمون گل و گیاهان جنگلی میخوام هر دو نفر به جنگل بروید و یه تحقیق کامل برای من بیارید و مهمه که بگم توی نمره ی پایان ترم خیلی تاثیر داره....خوووب فردا صبح ساعت 7 یه اتوبوس تحقیقاتی میاد که توش همه وسایل لازم برای سفر یه روزه به جنگل هست پس نمیخواد چیزی بیارید فقط صبح ساعت 6:30 اینجا باشید
تا زنگ نخورده گروه ها رو مشخص کنم،و لیست اسامی و برداشت و شروع به خوندم کرد:یوهی شینو،....،مایا جونگین،اوه سهون رز ،لونا پارک چانیول ...
-چی؟؟؟من با این مستر یودا؟؟؟عمرا با هر کسی جز این من عمرا با این برم واسه تحقیق
چانیول چشماش زده بود بیرون
استاد-حق اعتراض نداری این ترتیب ایه که من چیدم و عوض هم نمیشه همین که گفتم
-ولی استاد....
استاد-دوباره باید بگم حق اعتراض نداری و بلند تر گفت:کلاس تمومه
و همه زود از کلاس زدن بیرون ولی هنوز منو مایا و اون سه تا تو کلاس بودم
توی دلم اول صد تا فش به استاد دادم و اروم به سمت مایا گفتم:شانس رو حال میکنی-_-
مایا از قیافم خندش گرفت و گفت:ادم یخی پوکر بیخیال یه تحقیق کوچیکه دیگه اینقدر حرص خوردن داره؟؟؟
-آههههه
یهو سهون یکی از دوستای مستر یودا دستشو انداخت روی دوش مایا جوری که مایا هم ترسید و به سمت جونگین نگاه کرد
سهون-این دوستت راس میگه یه تحقیقه دیگه و یه لبخند خیلی مشکوک زد و ادامه داد:فقط یه تحقیق:]
چانیول بلند شد و از کنارم رد شد و جوری زمزمه کرد که فقط من بشنوم:یه بار دیگه بهم بگی مستر یودا کاری میکنم که....هه فک کنم خودت بدونی به نظر خوب میای
و یه نگاهی از سر تا پام کرد و از کنارم رد شد و دوستاش هم باهاش رفتن فقط من موندم و مایا
-چهه،مسخره منو تحدید میکنه بهش نشون میدم
مایا-ولش کن بیا بریم یه چیزی بخوریم خیلی گشنمه
و دستشو روی دلش گزاشت،تازه یادم افتاد چقدر گشنمه حتی صبحونه هم نخوردم
-بریم منم خیلی گشنمه
من و مایا رفتیم و دوتا قهوه گرفتیم و داشتیم میرفتیم یه جا بشینیم که دیدم اون سه تا روی یکی از نیمکت ها نشستن و دارن حرف میزنن نمیدونم چرا ولی وقتی قیافه ی اون یودای دراز رو میبینم حرصم میگیره
-مایا اینجا واستا اگرم میخوای دنبالم بیا و به سمت اون سه تا رفتم
مایا-نه لونا واستا
و دنبالم اومد
رفتم جلوی اون مستر یودا واستادم همشون بهم نگاه کردن-هه تو بودی به استاد گفتی منو تو رو با هم بندازه؟؟؟اصلا واسه چی اومدی تو کلاس ما؟؟؟ خوب تو گوش ات فرو کن مستر یودا سمت من نیا مگر نه من میدونم و تو گرفتی؟؟؟
و پشتم رو کردم که برم از جاش بلند شد و دستم رو گرفت یهو بدنم لرزید انگار برق منو گرفته بود چشمام رو بستم و قهوه از توی دستم افتاد و برگشتم بهش نگاه کردم فاصلهمون از دو سانت هم کم تر بود تو چشمام خیره شده بود انگار قلبم توی دهنم میزد یهو لباش رو جلو اورد و روی لبام گزاشت بدنم گر گرفت چشمام از حدقه زد بیرون بعد از یه بوسه ی کوتاه لباش رو برداشت اومد نزدیک گوشم طوری که تک تک نفس هاشو حس میکردم گفت....
استاد-اوع،اقای پارک چانیول چیزی شده؟؟
0_0 چیییی اقای پارک چانیول*_*
چانیول با یه لبخند به نظر من مسخره ولی به نظر همه دختر کش -_-گفت-نه فقط میخواستم بگم دوست دارم کلاسم رو عوض کنم به نظرم شما استاد خوبی هستین و خوب درس میدین:) و یه چیزی در گوش استاد گفت که هیچ کی نفهمید چی بود.
استاد-آااا... بله... باشه اگر مدیر مدرسه اجازه بده از نظر من عیبی نداره
چانیول با همون لبخند ادامه داد-اون که اجازه میده پس با اجازه
و به سمت یه سری صندلی خالی پشت سر من و مایا رفت و دوستاشم دنبالش رفتن وقتی نشستن استاد شروع کرد....
یه ربع به زنگ مونده بود که استاد گفت-خوب حالا که درسمون تموم شد میخوام به گروه های دو نفره تقسیمتون کنم برای یه تحقیق درباره ی همین درسمون گل و گیاهان جنگلی میخوام هر دو نفر به جنگل بروید و یه تحقیق کامل برای من بیارید و مهمه که بگم توی نمره ی پایان ترم خیلی تاثیر داره....خوووب فردا صبح ساعت 7 یه اتوبوس تحقیقاتی میاد که توش همه وسایل لازم برای سفر یه روزه به جنگل هست پس نمیخواد چیزی بیارید فقط صبح ساعت 6:30 اینجا باشید
تا زنگ نخورده گروه ها رو مشخص کنم،و لیست اسامی و برداشت و شروع به خوندم کرد:یوهی شینو،....،مایا جونگین،اوه سهون رز ،لونا پارک چانیول ...
-چی؟؟؟من با این مستر یودا؟؟؟عمرا با هر کسی جز این من عمرا با این برم واسه تحقیق
چانیول چشماش زده بود بیرون
استاد-حق اعتراض نداری این ترتیب ایه که من چیدم و عوض هم نمیشه همین که گفتم
-ولی استاد....
استاد-دوباره باید بگم حق اعتراض نداری و بلند تر گفت:کلاس تمومه
و همه زود از کلاس زدن بیرون ولی هنوز منو مایا و اون سه تا تو کلاس بودم
توی دلم اول صد تا فش به استاد دادم و اروم به سمت مایا گفتم:شانس رو حال میکنی-_-
مایا از قیافم خندش گرفت و گفت:ادم یخی پوکر بیخیال یه تحقیق کوچیکه دیگه اینقدر حرص خوردن داره؟؟؟
-آههههه
یهو سهون یکی از دوستای مستر یودا دستشو انداخت روی دوش مایا جوری که مایا هم ترسید و به سمت جونگین نگاه کرد
سهون-این دوستت راس میگه یه تحقیقه دیگه و یه لبخند خیلی مشکوک زد و ادامه داد:فقط یه تحقیق:]
چانیول بلند شد و از کنارم رد شد و جوری زمزمه کرد که فقط من بشنوم:یه بار دیگه بهم بگی مستر یودا کاری میکنم که....هه فک کنم خودت بدونی به نظر خوب میای
و یه نگاهی از سر تا پام کرد و از کنارم رد شد و دوستاش هم باهاش رفتن فقط من موندم و مایا
-چهه،مسخره منو تحدید میکنه بهش نشون میدم
مایا-ولش کن بیا بریم یه چیزی بخوریم خیلی گشنمه
و دستشو روی دلش گزاشت،تازه یادم افتاد چقدر گشنمه حتی صبحونه هم نخوردم
-بریم منم خیلی گشنمه
من و مایا رفتیم و دوتا قهوه گرفتیم و داشتیم میرفتیم یه جا بشینیم که دیدم اون سه تا روی یکی از نیمکت ها نشستن و دارن حرف میزنن نمیدونم چرا ولی وقتی قیافه ی اون یودای دراز رو میبینم حرصم میگیره
-مایا اینجا واستا اگرم میخوای دنبالم بیا و به سمت اون سه تا رفتم
مایا-نه لونا واستا
و دنبالم اومد
رفتم جلوی اون مستر یودا واستادم همشون بهم نگاه کردن-هه تو بودی به استاد گفتی منو تو رو با هم بندازه؟؟؟اصلا واسه چی اومدی تو کلاس ما؟؟؟ خوب تو گوش ات فرو کن مستر یودا سمت من نیا مگر نه من میدونم و تو گرفتی؟؟؟
و پشتم رو کردم که برم از جاش بلند شد و دستم رو گرفت یهو بدنم لرزید انگار برق منو گرفته بود چشمام رو بستم و قهوه از توی دستم افتاد و برگشتم بهش نگاه کردم فاصلهمون از دو سانت هم کم تر بود تو چشمام خیره شده بود انگار قلبم توی دهنم میزد یهو لباش رو جلو اورد و روی لبام گزاشت بدنم گر گرفت چشمام از حدقه زد بیرون بعد از یه بوسه ی کوتاه لباش رو برداشت اومد نزدیک گوشم طوری که تک تک نفس هاشو حس میکردم گفت....
۹.۴k
۲۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.