باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل

باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل
قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل

یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد
سر احساس مرا بر در و دیوار غزل

دوستت دارم و انگار مرا می سنجند
لحظه ها، ثانیه ها باز به معیار غزل

چشم تو یاد من افتاد، خودت می دانی
که کساد است در این مرحله بازار غزل

غرق روحانیت عشق تو هستم اکنون
چون که نزدیک شده لحظه افطار غزل

جمله آخر شعرم چه قشنگ است قلم
رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل!


#F



❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دیدگاه ها (۹)

# سلام دوستان گل ویسگونبهای دوست نه اززیباییاوست نه ازدارای...

چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیاییچه غریبانه غریبانه نوشتم ک...

نصیحت حضرت مولانا :در این عمری که میداﻧﻲفقط چندی تو مهماﻧﻲ!ب...

#سوخته #دلان را #آتش زدن چه معنا میـــدهدمـــرده را #خنجر_زد...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط