چه غریبانه نشستم سر راهت که بیایی

چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیایی

چه غریبانه غریبانه نوشتم کـه کـجـایی

چه صمیمانه نوشتم که تویی ذوق زبـانم

و تو انگار نه انگار که هم صحبت مایـی

چه یتیمانه نشستم و نوشتم که مرو یار

و تو رفتی و من و برزخ این فصل جدایی

پشت پای تو همه باور و ایمان دلم ریخت

و قسم میخورم این صحبت خودرا به خدایی

به خدایی که میان من و تو فاصله انداخت

چه خدایی که فقط باب دلش هست جدایی..

#F
دیدگاه ها (۷)

"ﺗﻮ" ﺩﺭ ﺟﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ"ﺗﻮ" ﺍﯾﻤﺎﻥ "ﻣﻨﯽ" ﻣﻦ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡﺍﮔﺮ...

یک سری زنها و مردها فقط به درد معاشرت میخورند، به درد اینکه ...

# سلام دوستان گل ویسگونبهای دوست نه اززیباییاوست نه ازدارای...

باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزلقلمی دست من افتاد به اصرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط