مامان بابای عزیزم ، میشه یه ذره از وقتتونو بگیرم؟ آخه به
مامان بابای عزیزم ، میشه یه ذره از وقتتونو بگیرم؟ آخه به اندازه تمام سکوتام حرف دارم :):broken_heart:همیشه بهم طعنه میزدین که با ۱۵-۱۶ سال سنّت با کی حرف میزنی که تا ۲-۳ صبح بیداری ، ولی هیچ وقت از خودتون نپرسیدین لابد یه دردی داره که از فشار این دردا خوابش نمیبره :):blue_heart:
هیچ وقت به خودتون نگفتین یه بار بشینم پای حرفاشو به جای اینکه به خاطر کارای احمقانش سرزنشش کنم ، بشم سنگ صبورش :) اونقدری بهش آرامش بدم که دیگه درداشو تو خودش نریزه ؛ مگه من ازتون چی خواستم جز یه گوشِ شنوا و یه دل که بشه محرم رازام ؟!😹 💔 مامان خودِ تو ، اصن یه لحظه با خودت گفتی چرا دختر شر و شیطون و همیشه خندونت ، یهویی انقدر گوشه گیر و ساکت شده ؟! گشتی دنبال علتش؟؟
مامانی تو از نظر خودت مادر نمونه ای هستی ، چرا؟! چون ازم کارِ خونه مث غذا پختن و اتوی لباسو این حرفا نمیخوای -.-❤ ️خودتو غرق کردی توی کارای خونه و به اصطلاح خانه داری ! ولی مامانم تو هیچ وقت نفهمیدی که دختر کوچولوت یکم ، فقط یکم توجه میخواد =)🙈
تا اومدم باهات حرف بزنم سرم داد کشیدی که : از آشپزخونه برو بیرون ، دستو پا گیری!!! مامان اصن فهمیدی حس اضافه بودن چقدر میتونه آدمو خورد کنه؟؟؟
و من بازهم مجبور میشدم برم کنج اتاقمو خودمو با دنیای مجازی سرگرم کنم که روزم بشه شبو ، شبم بشه روز 🌓 مامان جون تو هیچ وقت نفهمیدی چرا همه ی آهنگای گوشیم دِپِه! تو نفهمیدی شبا صدای هق هقم توی بالشت خفه میشه ـ البته دروغ چرا!! یه شب فهمیدی دارم گریه میکنم . ازم نپرسیدی چرا داری اشک میریزی، سرم فریاد کشیدی که : چرا آرایشتو پاک نکردی !؟ رو بالشی سیاه شد...
بابایی! توام همینطور. اصلا یادت هست که دختری هم داری ؟! تامیای خونه یه آبی به صورت قشنگت میزنیو و شام خورده-نخورده ، اون کاغذای مسخرهِ اداری ، پهن میشن روی میز و فراموش میکنی که اینجا خونست نه محیط کار!!! بعداز اونم که کانالایی مث اخبارشبکه BBC میش خانوادت =]❤ ️
مامان بابای خوبم ، شماها هیچ وقت خوب نبودین ! مامان یادته روزی که دستت روم بلند شد ؟بابا یادته شبی که سرم فریاد کشیدی چون یکم از لاک سیاه ریخته بود روی رومیزی🔫 😂
هیچ وقت با خودتون فک نکردین که چرا دنیای رنگی رنگی این دختر یهویی شد سیاهِ مطلق ! نفهمیدین دخترتون تا چه حد دل نازکُ شکننده شده . اون قدری که با یه بحث کوچولو بغض میکنه و از همه چیز حتی خودش متنفر میشه. فک کنم براتون سخت باشه که بگم ازتون متنفرم ، نه ؟!؟!؟
هیچ وقت به خودتون نگفتین یه بار بشینم پای حرفاشو به جای اینکه به خاطر کارای احمقانش سرزنشش کنم ، بشم سنگ صبورش :) اونقدری بهش آرامش بدم که دیگه درداشو تو خودش نریزه ؛ مگه من ازتون چی خواستم جز یه گوشِ شنوا و یه دل که بشه محرم رازام ؟!😹 💔 مامان خودِ تو ، اصن یه لحظه با خودت گفتی چرا دختر شر و شیطون و همیشه خندونت ، یهویی انقدر گوشه گیر و ساکت شده ؟! گشتی دنبال علتش؟؟
مامانی تو از نظر خودت مادر نمونه ای هستی ، چرا؟! چون ازم کارِ خونه مث غذا پختن و اتوی لباسو این حرفا نمیخوای -.-❤ ️خودتو غرق کردی توی کارای خونه و به اصطلاح خانه داری ! ولی مامانم تو هیچ وقت نفهمیدی که دختر کوچولوت یکم ، فقط یکم توجه میخواد =)🙈
تا اومدم باهات حرف بزنم سرم داد کشیدی که : از آشپزخونه برو بیرون ، دستو پا گیری!!! مامان اصن فهمیدی حس اضافه بودن چقدر میتونه آدمو خورد کنه؟؟؟
و من بازهم مجبور میشدم برم کنج اتاقمو خودمو با دنیای مجازی سرگرم کنم که روزم بشه شبو ، شبم بشه روز 🌓 مامان جون تو هیچ وقت نفهمیدی چرا همه ی آهنگای گوشیم دِپِه! تو نفهمیدی شبا صدای هق هقم توی بالشت خفه میشه ـ البته دروغ چرا!! یه شب فهمیدی دارم گریه میکنم . ازم نپرسیدی چرا داری اشک میریزی، سرم فریاد کشیدی که : چرا آرایشتو پاک نکردی !؟ رو بالشی سیاه شد...
بابایی! توام همینطور. اصلا یادت هست که دختری هم داری ؟! تامیای خونه یه آبی به صورت قشنگت میزنیو و شام خورده-نخورده ، اون کاغذای مسخرهِ اداری ، پهن میشن روی میز و فراموش میکنی که اینجا خونست نه محیط کار!!! بعداز اونم که کانالایی مث اخبارشبکه BBC میش خانوادت =]❤ ️
مامان بابای خوبم ، شماها هیچ وقت خوب نبودین ! مامان یادته روزی که دستت روم بلند شد ؟بابا یادته شبی که سرم فریاد کشیدی چون یکم از لاک سیاه ریخته بود روی رومیزی🔫 😂
هیچ وقت با خودتون فک نکردین که چرا دنیای رنگی رنگی این دختر یهویی شد سیاهِ مطلق ! نفهمیدین دخترتون تا چه حد دل نازکُ شکننده شده . اون قدری که با یه بحث کوچولو بغض میکنه و از همه چیز حتی خودش متنفر میشه. فک کنم براتون سخت باشه که بگم ازتون متنفرم ، نه ؟!؟!؟
۴.۶k
۲۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.