دیدم وسط کوچه روان پیری مست
دیدم وسط کوچه روان پیری مست
برلبش جام شرابی و سبویی در دست
گفتم نکنی شرم از این مِی خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟
تو ندانی که خدا مست را ،ملامت کرده؟
در روز جزا وعده به اتش کرده؟
گفتاکه برو بی خبر از دینداری
خود را بِه از باده خوران پنداری؟!
من مِی خورمو هیچ نباشد شرمم
زیرا به سخاوت خدا دل گرمم
من هرچه کنم گنه از این می خواری
صد به ز تو ام که دایما هشیاری
عمر زاهد همه طى شد به تمناى بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
👤صائب تبریزی
#خاصترین
برلبش جام شرابی و سبویی در دست
گفتم نکنی شرم از این مِی خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟
تو ندانی که خدا مست را ،ملامت کرده؟
در روز جزا وعده به اتش کرده؟
گفتاکه برو بی خبر از دینداری
خود را بِه از باده خوران پنداری؟!
من مِی خورمو هیچ نباشد شرمم
زیرا به سخاوت خدا دل گرمم
من هرچه کنم گنه از این می خواری
صد به ز تو ام که دایما هشیاری
عمر زاهد همه طى شد به تمناى بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
👤صائب تبریزی
#خاصترین
۲.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.