شکلات تلخ پارت ۲۳ 🍫
شکلات تلخ پارت ۲۳ 🍫
ا.ت
همینطور که اشک میریختم داشتم میرفتم سمت خونه که صدای جونگ کوک رو پشت سرم شنیدم که اسممو داد زد .
کوک:اااااااا.تتتتتتت
بیشتر از ۳ یا ۵ متر ازم فاصله نداشت .بدون توجه خیلی سریع فرار کردم اونم دنبالم میدوید
کوک:ا.ت وایستاااااا
هر لحظه بهم نزدیک تر میشد تا اینکه رسیدم به خیابون اصلی پر بود از ماشین . چند لحظه فکر کردم تا خواستم از خیابون رد بشم نزدیک بود یه ماشین زیرم کنه ولی به لطف جونگ کوک به خیر گذشت محکم مچ دستمو گرفتو کشید شمت خودش
کوک:معلووووووممممم هستتتتتت دااااری چه غلللللتتتتتیییی میکنی هااااااااا دیوونههههه شدییی
از داد زدناش خیلی ترسیدم چشاش شده بود کاسه خون
ا.ت:به تو چه هااااا به توچه اصلا چرا ولم نمیکنی به حال خودم باشمممممم؟
کوک:مگه دیوونم که ولت کنم ...ولت کنم که هر غللللللتتتتی میخوااااای بکنی هااااااا؟.هیچ میدونی اگه اون ماشین لنتی بهت میزد نه تنها زندگی خودت بلکه زندگی منم نابود میشدددددددد.
واقعا هیچی برای گفتن نداشتمو سوکوت کرده بودم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه .
کوک:گریه نکن از اشکات متنفرم از اینکه بخاطر من باشه بیشتر متنفرم .......... هی ا.ت لطفا بس کن خواهش میکنم بس کن .
ولی من اصلا گوش نمیدادم به حرفاش خیلی وقت بود گریه نکرده بودم و همه چیز رو ریخته بودم تو خودم دیگه کم اورده بودم بدجور با حرفاش مند شکونده بود .
بازد های مردونش رو دور خودم حس کردم چسبوندم به خودش کمرمو موهامو نوازش میکرد منم دستامو دروش حلقه کردم . موهامو بوسید سعی میکرد با حرفاش ارومم کنه .
کوک:وقتی گریه میکنی چشات مثل یه دریا ابی میشه که توش دوتا مروارید سیاه ست ........لطفا دیگه گریه نکن اونم بخاطر حرف های بی ارزشی که من زدم ....... اگه ازم متنفر شدی بشو ولی خواهش میکنم ترکم نکن چون اونطوری امکان داره هر لحظه قلبم وایسته .
ا.ت:کوک من خیلی دوست دارم 😢
کوک:من بیشتر از خودش جدام کرد لباشو گذاشت رو لبام و خیلی ارکم میبوسید دستامو دور گردنش حلقه کردم که دور کمرمو گرفتو دادم بالا بعد پنج دقیقه ازم جدا شد
کوک:دیگه نمیتونم تحمل کنم واقعا احتیاج دارم بهت .
منو انداخت رو کولش و سریع فرار کرد سمت خونه چون زیاد دور نشده بودیم زود رسیدیم وارد خونه که شدیم سریع چسبوندم به دیوار .
کوک:ا.ت من واقعا همین الان میخوامت دیگه نمیتونم صبر کنم .
چون تاحالا انجامش نداده بودیم میترسیدم . کوک هم ادمی نبود که از نیاز هاش دست بکشه پس قانع نمیشد
ا.ت:کوک من ....... من نمیتونم
کوک:چرا نمیتونی میتونی
ا.ت:من الان امادگیش رو ندارم ........ میترسم .دردم میگیره
کوک:نترس خیلی اروم پیش میرم ........ نگران نباش حواسم بهت هست
ا.ت:اما کوک من نمیخوام
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
ا.ت
همینطور که اشک میریختم داشتم میرفتم سمت خونه که صدای جونگ کوک رو پشت سرم شنیدم که اسممو داد زد .
کوک:اااااااا.تتتتتتت
بیشتر از ۳ یا ۵ متر ازم فاصله نداشت .بدون توجه خیلی سریع فرار کردم اونم دنبالم میدوید
کوک:ا.ت وایستاااااا
هر لحظه بهم نزدیک تر میشد تا اینکه رسیدم به خیابون اصلی پر بود از ماشین . چند لحظه فکر کردم تا خواستم از خیابون رد بشم نزدیک بود یه ماشین زیرم کنه ولی به لطف جونگ کوک به خیر گذشت محکم مچ دستمو گرفتو کشید شمت خودش
کوک:معلووووووممممم هستتتتتت دااااری چه غلللللتتتتتیییی میکنی هااااااااا دیوونههههه شدییی
از داد زدناش خیلی ترسیدم چشاش شده بود کاسه خون
ا.ت:به تو چه هااااا به توچه اصلا چرا ولم نمیکنی به حال خودم باشمممممم؟
کوک:مگه دیوونم که ولت کنم ...ولت کنم که هر غللللللتتتتی میخوااااای بکنی هااااااا؟.هیچ میدونی اگه اون ماشین لنتی بهت میزد نه تنها زندگی خودت بلکه زندگی منم نابود میشدددددددد.
واقعا هیچی برای گفتن نداشتمو سوکوت کرده بودم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه .
کوک:گریه نکن از اشکات متنفرم از اینکه بخاطر من باشه بیشتر متنفرم .......... هی ا.ت لطفا بس کن خواهش میکنم بس کن .
ولی من اصلا گوش نمیدادم به حرفاش خیلی وقت بود گریه نکرده بودم و همه چیز رو ریخته بودم تو خودم دیگه کم اورده بودم بدجور با حرفاش مند شکونده بود .
بازد های مردونش رو دور خودم حس کردم چسبوندم به خودش کمرمو موهامو نوازش میکرد منم دستامو دروش حلقه کردم . موهامو بوسید سعی میکرد با حرفاش ارومم کنه .
کوک:وقتی گریه میکنی چشات مثل یه دریا ابی میشه که توش دوتا مروارید سیاه ست ........لطفا دیگه گریه نکن اونم بخاطر حرف های بی ارزشی که من زدم ....... اگه ازم متنفر شدی بشو ولی خواهش میکنم ترکم نکن چون اونطوری امکان داره هر لحظه قلبم وایسته .
ا.ت:کوک من خیلی دوست دارم 😢
کوک:من بیشتر از خودش جدام کرد لباشو گذاشت رو لبام و خیلی ارکم میبوسید دستامو دور گردنش حلقه کردم که دور کمرمو گرفتو دادم بالا بعد پنج دقیقه ازم جدا شد
کوک:دیگه نمیتونم تحمل کنم واقعا احتیاج دارم بهت .
منو انداخت رو کولش و سریع فرار کرد سمت خونه چون زیاد دور نشده بودیم زود رسیدیم وارد خونه که شدیم سریع چسبوندم به دیوار .
کوک:ا.ت من واقعا همین الان میخوامت دیگه نمیتونم صبر کنم .
چون تاحالا انجامش نداده بودیم میترسیدم . کوک هم ادمی نبود که از نیاز هاش دست بکشه پس قانع نمیشد
ا.ت:کوک من ....... من نمیتونم
کوک:چرا نمیتونی میتونی
ا.ت:من الان امادگیش رو ندارم ........ میترسم .دردم میگیره
کوک:نترس خیلی اروم پیش میرم ........ نگران نباش حواسم بهت هست
ا.ت:اما کوک من نمیخوام
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۲۴.۱k
۲۴ دی ۱۳۹۹