پسرک باصدایی لرزان گفت بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن

پسرک باصدایی لرزان گفت : بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن اردو ده هزار تومن
پول بهم میدی؟؟
بابا سرشو بلند نکرد باصدای آرام گفت :
فردا کمی بیشتر مسافر میبرم
پسر با وعده شیرین پدر خوابید
صبح رفت کنار پنجره باران ریز و تندی میبارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتن
بند دل پسرک پاره شد ...
باخود گفت : تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمیشه
حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود

#خــــــــــدایــــــــــا
نزدیک عیده ؛
هیچ پدری رو شرمنده بچه هاش نکن
دیدگاه ها (۰)

آنجا ڪه دلی بود به میخانه نشستیمآن توبه صدساله به پیمانه شڪس...

جواب وحدس بزنیدتادرستش براتون بگم

"از آدم ها در حد توانشان چیزی بخواهید" نه در حد ن...

مادربزرگـــــم همیشه میگفت :قلبت که بی نظم زد ،بدون که عاشقی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط