Complementary elements

࿐ཽ༵༆ Complementary elements ༆࿐༵
part ۳


چراغ‌های اضطراری پلیس روی دیوارهای خیس منعکس می‌شدند.
وسط کوچه، بدن یک مرد روی زمین افتاده بود.
چهره‌اش آرام بود… بیش از حد آرام.
چویا قدم‌به‌قدم نزدیک شد، جزئیات را با دقت نگاه کرد:
لباس قربانی رسمی بود، مثل کارمندان دولت. یک کیف کوچک چرمی کنار دستش افتاده بود. اما چیزی که توجه چویا را جلب کرد، جای سوختگی روی گردن مرد بود… سوختگی‌ای که شکلش عجیب بود.
دازای که پشت سر او ایستاده بود آرام گفت:
— «این علامت رو قبلاً دیدم.»
چویا برگشت:
— «کجا؟»
دازای نفس عمیقی کشید:
— «در پرونده‌ای که مافیا حتی اجازه نداد درباره‌ش حرف بزنیم.»
چویا لحظه‌ای خشک شد.
اسم «مافیا» همیشه چیزی را در وجودش تکان می‌داد.
— «داری شوخی می‌کنی…»
— «نه. این همون علامته.»
چویا تندتر گفت:
— «پس یعنی کسی… یا چیزی… دوباره برگشته.»
دازای آرام سرش را تکان داد:
— «دقیقاً.»
چویا روی زانو نشست تا اثر سوختگی را دقیق‌تر بررسی کند. نور چراغ قوه روی آن افتاد… شکل بیضوی، با خطوط کج و نازک، مثل یک نماد فراموش‌شده بود.
چویا پرسید:
— «این چی می‌تونه باشه؟»
دازای:
— «یک هشدار.»
چویا سرش را بالا گرفت:
— «برای کی؟»
دازای نگاهش را مستقیم در چشمان چویا دوخت.نگاهی که نادیدنی‌های زیادی پشتش پنهان بود:
— «برای ما.»


━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆
هعییی حمایتا خیلی کم شدههههه
دیدگاه ها (۶)

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۷زمین می‌لرزید....

لیست

࿐ཽ༵༆ Complementary elements ༆࿐༵part ۲پالتوی بلند قهوه‌ای‌اش ...

بازگشت فرمانده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط