دل نوشته . . .

پیش یک روحانی رفتم دلم پر بود
بغض داشتم ، گفتم خدایی هست ؟
گفت او همه را میبیند همه جا هست
گفتم مرا نمی‌بیند ، مرا رها کرده
با لبخند گفت خدا همه را دوست دارد او با ماست
گفتم من چه کردم که مستحق این ظلمم عشق چیزی که همه با آن زندگی میکنند و مایه خوشبختیست برای من عذاب است
کسی را دوست دارم در دلم به او معتادم
الان خمار او هستم
کس دیگری را دوست دارد
کاش فقط کمی احساس متقابل داشت
کاش فقط کمی مرا دوست داشت

حاج آقا من سعی کردم از فکر او دور شوم
اما ذهن و قلبم با او بود ، سعی کردم فاصله بگیرم اما ذهنم ، قلبم از او دور نشد انگار همیشه با من است

گفت این خداست که همیشه با توست نه یک انسان ، از خدا کمک بگیر او اول و آخر همه چیز است عشق به خدا خالص است و تا ابد باقی است اینها همه پایان میابد
خدا امتحانت کرده فرزندم عشق به خدا را پیدا کن . . . یک ربع از این قبیل گفت

حتی آن روحانی هم مرا نفهمید . . .

حرفی زد که مرا عصبانی کرد ، گفت او نشد دیگری دلم نمی‌خواست ادامه دهد گوشم پر بود از این قبیل ، زبانی تشکر کردم و به ظاهر به او حق دادم و از او دور شدم
به خلوتم پناه بردم و باز به او فکر کردم . . .
دیدگاه ها (۵)

گاهی به جایی می‌رسی که دیگه هیچ چیز برات مهم نیست زندگی بی ا...

آقای صدا . . . ابی . . .

گل گل تولدت مبارک

دل نوشته از خودم . . .

#Gentlemans_husband#Season_two#part_235صدای دختر خیلی اشنایی...

ای عزیز تر از جانم ؛ میدانم که از برایِ تو سرد شده‌ام ، همان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط