نباشم گر در این محفل چه غم دیوانه ای کمتر

نباشم گر در این محفل ، چه غم دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطر ها روم ، افسانه ای کمتر
بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی ، بی خبر پروانه ای کمتر
تو ای تیر قضا ، صیدی ز من بهتر کجا جویی
به کنج این قفس مرغِ نچیده دانه ای کمتر
چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغِ سخنگویی
نوایی کم ، غمی کم ، ناله ی مستانه ای کمتر
ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم
میانِ آشنایانِ جهان ، بیگانه ای کمتر
تو ای سقف کبود آسمان بر سر خرابم شو
پرستویی نهان ، در تیرکوبِ خانه ای کمتر
چه حاصل زین همه شور و نوای عاشقی ای دل
نداری تاب مستی جانِ من ، پیمانه ای کمتر
چو مستی بخش گفتاری ندارم ، دم فرو بستم
سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر

معینی کرمانشاهی
دیدگاه ها (۱)

بس كن اۍشيخ مرا منع زِ ميخانه مكنزهرِمار اين دوسه تا ساغر و ...

روحت شاد عزیز دل مادر تسلیت به خانواده و دوستان و مردم ایران...

ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ راهوشیار پایان می‌دهد، مده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط