بس ن اشخ مرا منع ز مخانه من

بس كن اۍشيخ مرا منع زِ ميخانه مكن
زهرِمار اين دوسه تا ساغر و پيمانه مكن

مده هشدار تـو از قعـرِ جهنم بس كن
خود خرابيم شـرر بـر دلِ ديـوانه مكن

كم بگو ازعسل و جنت و فردوسِ برين
كم فريبم بـده و وعـده ى رندانه مكن

حورۍِنقد دراين شهرفراوان شده است
وعدهٔ نسيه تـو بر جاهل و فرزانه مكن

رفته از دستِ من اۍشيخ نگارم، تو دگر
منع از سـاقى و از ساغـرِ مستانه مكن

بـرو اى شيخ بگـو نـزدِ رقيب از قـولم
لطف كن زلفِ دلاراىِ مـرا شانـه مکن

#شاه_نعمت_الله_ولى
دیدگاه ها (۲)

پا بـه پایت عاشقانـه این همه راه آمدمغافل اما همچو یوسف بر ...

یارِ من خوشبو شدی ، بوی زلیخا می دهییک اشاره سوی من باچشمِ ش...

نباشم گر در این محفل ، چه غم دیوانه ای کمترخوش آن روزی ز خاط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط