📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت58
به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سرکنیز را به دامن مى گیرى . کنیز انگار سالهاست که مرده است....
مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است.
صداى فریاد و شیون ، توجهت را جلب مى کند.... زنى را مى بینى ، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید،... مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است.... خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است.
سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى.... پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.... براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسلا دهى ، آغوشى مى گشایى،...
اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد.... مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، یال چادرت را برسرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى....
و به روشنى درمى یابى که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است،...
اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد... و اگر چه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید... و اگر چه چشم هاى اشکبارش به تو خیره مانده است.
سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا ازدست دادن مادر.
ماموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند.
باخشونت، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند....
پیش از ورود به شام ، صداى ، دف و تنبور و طبل و دهل ، به استقبال کاروان آید شهر یکپارچه شادى و مستى است . مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند....
حجاب برداشته شده است....
دختران و زنان ، بى پوشش در ملاءعام مى چرخند....
پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه دیوارهاى شهررا پر کرده است....
هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است.
جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند... و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است ...
همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است!؟آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود... و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد...
و این بزرگترین پیروزى کفرظاهر و شیطان باطن بود.... ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را نمى فهمند...
#ادامه_دارد....
♥️#قسمت58
به زحمت از مرکب فرود مى آیى و سرکنیز را به دامن مى گیرى . کنیز انگار سالهاست که مرده است....
مصیبتى تازه براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است.
صداى فریاد و شیون ، توجهت را جلب مى کند.... زنى را مى بینى ، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید،... مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.نزدیکتر که مى آید، مى بینى حمیده است.... خبر، او را از جا کنده است و با سر و پاى برهنه به اینجا کشانده است.
سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى.... پسر که خود، بى تاب و وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.... براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسلا دهى ، آغوشى مى گشایى،...
اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد.... مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، یال چادرت را برسرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى....
و به روشنى درمى یابى که هم الان روح از بدنش مفارقت کرده است،...
اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد... و اگر چه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید... و اگر چه چشم هاى اشکبارش به تو خیره مانده است.
سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا ازدست دادن مادر.
ماموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند.
باخشونت، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند....
پیش از ورود به شام ، صداى ، دف و تنبور و طبل و دهل ، به استقبال کاروان آید شهر یکپارچه شادى و مستى است . مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند....
حجاب برداشته شده است....
دختران و زنان ، بى پوشش در ملاءعام مى چرخند....
پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه دیوارهاى شهررا پر کرده است....
هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است.
جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند... و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است ...
همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است!؟آرى آنکه در کربلا به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود... و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد...
و این بزرگترین پیروزى کفرظاهر و شیطان باطن بود.... ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را نمى فهمند...
#ادامه_دارد....
۳.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.