📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت57
شام با تو چه خواهد کرد
''شام '' ى که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، علیه على خطبه خوانده اند و به او ناسزا گفته اند،
''شام '' ى که مردمش دست پرورده یزید و معاویه اند،... ''شامى '' ى که نطفه اش را به دشمنى با اهلبیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟!
چهار ساعت، این کاروان خسته و مجروح و ستم کشیده را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند....
به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ، ''دروازه ساعات'' نام مى گیرد.
پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى : بیا و یک مردانگى در عمرت بکن.
شمر مى گوید:
_باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى :
_نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که خلوت تر باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر پوزخندى مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم ؛
جیران!و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند:
یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند.کاروان در پشت دروازه ایستاده است... و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید:
_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خانمم خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید.
تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟
کنیز مى گوید:اسمش؛ حمیده است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: آن جوان هم پسر اوست. اسمش سعد است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود.
تو مى گویى :
_حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که گریان و برسرزنان مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى...
#ادامه_دارد...
♥️#قسمت57
شام با تو چه خواهد کرد
''شام '' ى که از ابتدا مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، علیه على خطبه خوانده اند و به او ناسزا گفته اند،
''شام '' ى که مردمش دست پرورده یزید و معاویه اند،... ''شامى '' ى که نطفه اش را به دشمنى با اهلبیت بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟!
چهار ساعت، این کاروان خسته و مجروح و ستم کشیده را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى جشن این پیروزى بزرگ مهیا کنند....
به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ، ''دروازه ساعات'' نام مى گیرد.
پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به شمر مى رسانى و مى گویى : بیا و یک مردانگى در عمرت بکن.
شمر مى گوید:
_باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى :
_نگاه نامحرمان، دختران و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که خلوت تر باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر پوزخندى مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از شلوغترین دروازه شهر وارد مى شویم ؛
جیران!و براى اینکه دلت را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند:
یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. فاصله اش با دارالاماره بیشتر است و مردم بیشترى در شهر مى توانند تماشایتان کنند.کاروان در پشت دروازه ایستاده است... و تو به سرپرستى و دلدارى کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید:
_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خانمم خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید.
تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟
کنیز مى گوید:اسمش؛ حمیده است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: آن جوان هم پسر اوست. اسمش سعد است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود.
تو مى گویى :
_حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که گریان و برسرزنان مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى...
#ادامه_دارد...
۳.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.