یک پیچی یک مهرهای یک تکه آهنی که دقیقا نمیدانم کجاست و چی را ...

📝

یک پیچی، یک مُهره‌ای، یک تکه آهنی که دقیقا نمی‌دانم کجاست و چی را به چی وصل می‌کرده، در محوطه‌ی پشت پنجره‌ شُل شده... باد که می‌آید، تکان‌های آن قطعه صدای گوشخراشی تولید می‌کند... به‌ خصوص شبها که سکوت است، تکرار آن صدا آزاردهنده‌تر می‌شود و کمی خوابیدن را برایم سخت می‌کند...
دیشب همانطور که کوهی از پوست تخمه را خالی می‌کردم توی سطل و خواب‌آلود و بی‌حوصله دستی به آشپزخانه می‌کشیدم، گفتم: این صدائه خیلی رو مُخه! فردا برو بگو یه کاریش بُکُنن!
گفت: کدوم صدا؟
یک انگشت سبابه‌ام را شبیه تابلوی سکوت بیمارستانها گرفتم جلوی بینی‌ام و با آن یکی به پنجره اشاره کردم و گفتم: گوش کن! این!

می‌فهمم که همانجا برای اولین‌بار متوجه آن صدای آزاردهنده شده... ولی می‌گوید: باشه! می‌گم!

با اینکه سالگرد ازدواجمان است یک روز عادی شبیه اکثر روزها را پشت سر می‌گذاریم... می‌رسد خانه و چای می‌خوریم... سر موضوعات بیخود و بی‌ربط با هم بحث می‌کنیم... ناراحت می‌شوم‌... شطرنج بازی می‌کنیم...‌ می‌خنداندم... به تمام سوال‌هایم درباره خروج آمریکایی‌ها از افغانستان جواب می‌دهد... فیلم می‌بینیم... پوست تخمه‌های او یکی در میان توی ظرف نمی‌افتند... غُر می‌زنم... شاتوت را با بستنی سنتی می‌ریزد توی مخلوط‌کن، می‌گویم افتضاح می‌شود ولی گوش نمی‌کند...حتی خودش هم نتیجه‌ی کارش را نمی‌خورد... بچه‌ها وقتِ خواب قصه‌ گفتن او را می‌خواهند... شاکی می‌شود که چرا تبدیل شارژش را زده‌ام به پرینتر...‌می‌خندانمش...

قبل از خواب فکر می‌کنم یک چیزی بنویسم از سیزده‌سالی که هم‌سقف بودیم...‌ با خودم می‌گویم حتما باید عاشقانه‌ باشد؟ اصلا عشق در زندگی مشترکی که اینقدر از عمرش گذشته چه شکلیست؟

سکوت اتاق را صدای گوشخراش آن تکه آهنِ حیران توی حیاط می‌شکند... ولی مثل شبهای قبل اذیتم نمی‌کند... چون به او گفته‌ام و گفته: باشه! یعنی خیالم دیگر باید راحت باشد...
سرم را می‌گذارم روی بالش و با خودم می‌گویم عاشقانه‌ی یک زندگی در اولین شبِ چهاردمین سالش می‌تواند این شکلی باشد... بگویی چیزی اذیتت می‌کند و او بگوید حلِش می‌کنم...
حتی اگر آن چیز را نَشنَود، نبیند و حس نکند...
حتی اگر زورش نرسد...
نتواند...
نشود...
ولی بگوید (باشه) تا خاطرت را آسوده کند...
و تو (باشه)‌اش را باور کنی...
همین...


👤#فاطمه_شاهبگلو
دیدگاه ها (۳)

😅😅😅

😂😂😂

مردها كه ميروند ، واقعا ميروند ، شوخی ندارند ..منت كشی و زنگ...

یکیم نیست وقتی باهاش قهر میکنیم مثل مولانا بهمون بگه :" قطره...

من دلتنگیِ تو رو همه جا با خودم حمل میکنم...حتی وقتی همه فکر...

black flower(p,209)

فیک جدید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط