جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل... سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل رو به رو شد صبح ِ دلتنگی بخیر
عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف ِ تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد... ولی بیهوده بود

حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش ِ دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

ای دل ناباور من! دیر فهمیدی که عشق...
از همان روز ازل هم جرم ِ نابخشوده بود

#فاضل_نظری

🌸🍃
دیدگاه ها (۱)

...

...

آن روزها مادردر یک تشت پرآب با کمی صابونو چند تکه لباسخورشید...

مادرم ملتی یک نفره است، تنها در کنار اوست که باور می کنم حتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط