گیسو کمند part;29
گیسو_کمند #part;29
دییوونه بودم یا چی چرا بدون عقل داشتم میروندم ولی حس میکردم ادم بدیم درحالی ک هعی خودمو داشتم سرزنش میکردم انقدر حالم بد بود حس حقارت میکردم حس میکردم پوچم همیشه از اینکه ماها نمیتونیم اشکامونو کنترل کنیم متنفر بودم میدونید اون لحضه خودمو سرزنش میکردم واسه چی ؟واسه این ک چرا پیش اون عوضیا گذاشتم اشکام بریزع نمیدونم نمیتونم درک بشم اما ..
باماشین پیچیدم ب خاکی درراه بود جلو دارم کجا میرم لعنتی پامو رو ترمز گذاشتم اما در کمال ناباوری واینساد یعنی چی وایی اون لحضه انگار مردم از ترسو استرس از تنهاییم از بیکسیم
با تمام توان جیغ میزدم بلکه کسی بهم کمک کنه تموم دم و دستگاهای ماشینو زدم اما هیچ کدوم کار نکردم واقعن از ته دل گریه کردم و با استینم پاک کردم خدااااا چرا نیسی ک با برخوردم ب درخت بزرگ کاملن تو ماشین معلق شدم و بعدباز شدن کیسه هوا و برخوردم ب شیشه
اخ سرم دستمو ب سرم گرفتم گیج بودم نمیتونستم موقعیتمو درک کنم هوا گرگ و میش بودو بارونی بوی سوختن میومدو و گیج بودم سرم درد میکرد ب سرفه افتادمو در ماشینو باز کردم و پرت شدم بیرون خودمو عقب میکشیدم با وحشت ب جنگل نگاه میکردم من کجام اخ اخ خدا
استین بازوی چپم از فرط خون قرمز بود و نیمه راست صورتم مایع خشک شده بود انگار سرم شکسته بود
ک شوک بعدی با ترکیدن ماشین روهوا اتیش گرفتنش بهم وارد شد وحشت زده و با چشای بیش از حد گشاد ب صحنه روبروم خیره بودم اگه ..اگه من بیدار نمیشدم الان اون تو ...وای ن
باید از اینجا برم باید بزور بلند شدم هیچ روشنایی نبود و با پاهای برهنه اما من اعتنایی نمیکردم
ب سمت جنگل ناکجا اباد راه افتادم صدای حیوونا و زوزه و غوغو جغد و ...منو میترسوند از سکوت میترسم
قدمامو تند تر کردم ک لباسم گیرکرد به شاخه درخت لعنتی اینو کم داشتم کشیدم در نیومد این دفعه محکم تر ک جر خورد
(با سلام لطفا کامنت بزارین تعریفو تمجید غیر واقعی نمیخوام ازتون میخام چیزی ک در واقعه میخونین ایرادی داره بگین تل برطرف شه چون این رمان ب نوشته منه اما گفته های ی نفر دیگع ممنونم از همراهیتون)
دییوونه بودم یا چی چرا بدون عقل داشتم میروندم ولی حس میکردم ادم بدیم درحالی ک هعی خودمو داشتم سرزنش میکردم انقدر حالم بد بود حس حقارت میکردم حس میکردم پوچم همیشه از اینکه ماها نمیتونیم اشکامونو کنترل کنیم متنفر بودم میدونید اون لحضه خودمو سرزنش میکردم واسه چی ؟واسه این ک چرا پیش اون عوضیا گذاشتم اشکام بریزع نمیدونم نمیتونم درک بشم اما ..
باماشین پیچیدم ب خاکی درراه بود جلو دارم کجا میرم لعنتی پامو رو ترمز گذاشتم اما در کمال ناباوری واینساد یعنی چی وایی اون لحضه انگار مردم از ترسو استرس از تنهاییم از بیکسیم
با تمام توان جیغ میزدم بلکه کسی بهم کمک کنه تموم دم و دستگاهای ماشینو زدم اما هیچ کدوم کار نکردم واقعن از ته دل گریه کردم و با استینم پاک کردم خدااااا چرا نیسی ک با برخوردم ب درخت بزرگ کاملن تو ماشین معلق شدم و بعدباز شدن کیسه هوا و برخوردم ب شیشه
اخ سرم دستمو ب سرم گرفتم گیج بودم نمیتونستم موقعیتمو درک کنم هوا گرگ و میش بودو بارونی بوی سوختن میومدو و گیج بودم سرم درد میکرد ب سرفه افتادمو در ماشینو باز کردم و پرت شدم بیرون خودمو عقب میکشیدم با وحشت ب جنگل نگاه میکردم من کجام اخ اخ خدا
استین بازوی چپم از فرط خون قرمز بود و نیمه راست صورتم مایع خشک شده بود انگار سرم شکسته بود
ک شوک بعدی با ترکیدن ماشین روهوا اتیش گرفتنش بهم وارد شد وحشت زده و با چشای بیش از حد گشاد ب صحنه روبروم خیره بودم اگه ..اگه من بیدار نمیشدم الان اون تو ...وای ن
باید از اینجا برم باید بزور بلند شدم هیچ روشنایی نبود و با پاهای برهنه اما من اعتنایی نمیکردم
ب سمت جنگل ناکجا اباد راه افتادم صدای حیوونا و زوزه و غوغو جغد و ...منو میترسوند از سکوت میترسم
قدمامو تند تر کردم ک لباسم گیرکرد به شاخه درخت لعنتی اینو کم داشتم کشیدم در نیومد این دفعه محکم تر ک جر خورد
(با سلام لطفا کامنت بزارین تعریفو تمجید غیر واقعی نمیخوام ازتون میخام چیزی ک در واقعه میخونین ایرادی داره بگین تل برطرف شه چون این رمان ب نوشته منه اما گفته های ی نفر دیگع ممنونم از همراهیتون)
۲۰.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.