مافیایمن
#مافیای_من
#P5
صبح بیدار شدم و دیدم لینو دیشب جا به جا شده و اومده تو بغل من خوابیده
میخواستم از رو تخت بلند شم که لینو بیدار شد
لینو:حس کردم هان داره تکون میخوره
چشمامو باز کردم دیدم نشسته رو تخت
«با صدای خواب آلود»
هانی......کجا میری؟؟؟
هان:خیلی گرسنمه
میرم ی چیزی بخورم
لینو:خودم میرم برات میارم
پا شدم رفتم تو آشپزخونه براش صبحونه آماده کردم
هانی.......بیا صبحونه
هان:بلند شدم که برم یهو سرم گیج رفت و افتادم
لینو:
«با ترس»
چی شده؟؟؟
هان.......بلند شو کمکت کنم بریم صبحونه بخوریم
هان:من خوبم فقط یکم سرم گیج رفت
دستمو گرفتم به دیوار و بلند شدم
لینو:هانی........من میخوام برم ماموریت
کار مهمی دارم زود برمیگردم
باشه؟؟؟؟؟
هان:چقد کارت طول میکشه؟؟؟
لینو:اگه حالت خوب نیست کارمو لغو میکنم
هان:ن...نه من خوبم
تو برو به کارت برس
لینو:خب من میرم آماده میشم
هان:بیام چیزاتو بدم؟؟؟
لینو:نه تو صبحونه بخور
من زود خودمو میرسونم بیبی
بعد یه بوسه رو لبش گزاشتم و رفتم
هان:بعد. از رفتن لینو حس میکردم ی چیز خیلی مهم کمه
اصلا اشتها نداشتم که چیزی بخورم
غذامو گزاشتم و رفتم تو اتاق
نصف شب بود که در خونه باز شد و لینو اومد داخل
رفتم پیشش که دیدم سر تا پا خونیه
ل....لی...لینو چ....چی شده؟؟؟
لینو:یه لبخند زدم که نگرانیشو کمتر کنم
نگران نباش خوبم
چشمام همش سیاهی میرفت
ب زور خودمو گرفته بودم که غش نکنم
هان:دیدم که تو پهلوش تیر خورده
«با گریه»
ل.......لینو ت....تیر....تیر خوردی؟؟؟؟؟
ادامه دارد....
((یعنی تا سکته نکنید نمیشه :))
#P5
صبح بیدار شدم و دیدم لینو دیشب جا به جا شده و اومده تو بغل من خوابیده
میخواستم از رو تخت بلند شم که لینو بیدار شد
لینو:حس کردم هان داره تکون میخوره
چشمامو باز کردم دیدم نشسته رو تخت
«با صدای خواب آلود»
هانی......کجا میری؟؟؟
هان:خیلی گرسنمه
میرم ی چیزی بخورم
لینو:خودم میرم برات میارم
پا شدم رفتم تو آشپزخونه براش صبحونه آماده کردم
هانی.......بیا صبحونه
هان:بلند شدم که برم یهو سرم گیج رفت و افتادم
لینو:
«با ترس»
چی شده؟؟؟
هان.......بلند شو کمکت کنم بریم صبحونه بخوریم
هان:من خوبم فقط یکم سرم گیج رفت
دستمو گرفتم به دیوار و بلند شدم
لینو:هانی........من میخوام برم ماموریت
کار مهمی دارم زود برمیگردم
باشه؟؟؟؟؟
هان:چقد کارت طول میکشه؟؟؟
لینو:اگه حالت خوب نیست کارمو لغو میکنم
هان:ن...نه من خوبم
تو برو به کارت برس
لینو:خب من میرم آماده میشم
هان:بیام چیزاتو بدم؟؟؟
لینو:نه تو صبحونه بخور
من زود خودمو میرسونم بیبی
بعد یه بوسه رو لبش گزاشتم و رفتم
هان:بعد. از رفتن لینو حس میکردم ی چیز خیلی مهم کمه
اصلا اشتها نداشتم که چیزی بخورم
غذامو گزاشتم و رفتم تو اتاق
نصف شب بود که در خونه باز شد و لینو اومد داخل
رفتم پیشش که دیدم سر تا پا خونیه
ل....لی...لینو چ....چی شده؟؟؟
لینو:یه لبخند زدم که نگرانیشو کمتر کنم
نگران نباش خوبم
چشمام همش سیاهی میرفت
ب زور خودمو گرفته بودم که غش نکنم
هان:دیدم که تو پهلوش تیر خورده
«با گریه»
ل.......لینو ت....تیر....تیر خوردی؟؟؟؟؟
ادامه دارد....
((یعنی تا سکته نکنید نمیشه :))
- ۶.۵k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط