رمان خلافکار جذاب من
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
Part¹⁵
آخه خاطره خوبی از حموم ندارم
باغم گفتم ببخشید من
که گوشیم زنگ خورد اردلان
بود
آیناز
جان
میایی این اردلانو یکمی بترسونیم
بالبخند شیطانی گفت پایتم
صدامو خشن کردم و جواب دادم و زدم رو اسپیکر
الو
الو ارسلان خوبی آیناز خوبه
نمیدونم
یع....یعنی چی نمیدونم
اینازو از خونه انداختم بیرون
چیییی
چی میگی ارسلان مگه اون عشقت نبود
#آیناز
باتعجب به ارسلان خیره شدم اردلان چی گفت عشقش
که ارسلان سنگینی نگاهمو حس کرد و نگام کرد با لبخند گفت
اینازه پیشمه داداش فقط میخواستم همه چیرو بهش بگم
واقعا هوف خدایا شکرت وایسا ببینم میخوایی همه چیرو بگی حتی اون یکی رو
فعلا اون نه ولی اولاشو میگم بهش الان بهت زنگ میزنم فعلا
ار....ارسلان
جان دل ارسلان عشق من
الان اردلان چی گفت گفت عشقت
آره تو عشقمی حالا میخوایی من واست تعریف کنم
اوهوم
پس بیا بریم پایین بشینیم بگم
باش
رفتیم پایین و رو کاناپه نشستیم
خب بگو
من وقتی ۲۹ سالم بود یه روز داشتم از جلوی مدرسه دخترونه رد میشپم که دیدم یه دختر خوشگل با غم به مامان و بابای دیگه دخترا نگاه میکنه و آه میکشه
اونموقع تو بچه بود ۱۳یا ۱۴سالت بود نمیدونم
عشق در نکاه اول باور داری من دارم چون من عاشقت شدم
به بادیگاردم گفتم تعقیبت کنه و دربارت تحقیق کنه وقتی میلاد(بادیگارد ) گفت که مادرت و پدرتو از دست دادی و فقط ۱۳سالته گفتم اون الان خیلی بچس صبر میکنم
چند سال هیی زیر نظرت داشتم که یه بالاخره شدی ۱۶ ساله و من دیگه تاقت نیاوردم و دزدیدمت
با بهت به حرفاش گوش میدادم
باورم نمیشه
Part¹⁵
آخه خاطره خوبی از حموم ندارم
باغم گفتم ببخشید من
که گوشیم زنگ خورد اردلان
بود
آیناز
جان
میایی این اردلانو یکمی بترسونیم
بالبخند شیطانی گفت پایتم
صدامو خشن کردم و جواب دادم و زدم رو اسپیکر
الو
الو ارسلان خوبی آیناز خوبه
نمیدونم
یع....یعنی چی نمیدونم
اینازو از خونه انداختم بیرون
چیییی
چی میگی ارسلان مگه اون عشقت نبود
#آیناز
باتعجب به ارسلان خیره شدم اردلان چی گفت عشقش
که ارسلان سنگینی نگاهمو حس کرد و نگام کرد با لبخند گفت
اینازه پیشمه داداش فقط میخواستم همه چیرو بهش بگم
واقعا هوف خدایا شکرت وایسا ببینم میخوایی همه چیرو بگی حتی اون یکی رو
فعلا اون نه ولی اولاشو میگم بهش الان بهت زنگ میزنم فعلا
ار....ارسلان
جان دل ارسلان عشق من
الان اردلان چی گفت گفت عشقت
آره تو عشقمی حالا میخوایی من واست تعریف کنم
اوهوم
پس بیا بریم پایین بشینیم بگم
باش
رفتیم پایین و رو کاناپه نشستیم
خب بگو
من وقتی ۲۹ سالم بود یه روز داشتم از جلوی مدرسه دخترونه رد میشپم که دیدم یه دختر خوشگل با غم به مامان و بابای دیگه دخترا نگاه میکنه و آه میکشه
اونموقع تو بچه بود ۱۳یا ۱۴سالت بود نمیدونم
عشق در نکاه اول باور داری من دارم چون من عاشقت شدم
به بادیگاردم گفتم تعقیبت کنه و دربارت تحقیق کنه وقتی میلاد(بادیگارد ) گفت که مادرت و پدرتو از دست دادی و فقط ۱۳سالته گفتم اون الان خیلی بچس صبر میکنم
چند سال هیی زیر نظرت داشتم که یه بالاخره شدی ۱۶ ساله و من دیگه تاقت نیاوردم و دزدیدمت
با بهت به حرفاش گوش میدادم
باورم نمیشه
- ۲.۵k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط