رمان پسر دایی من
🦋رمان پسر دایی من🦋
Part¹⁸
#هامون
دوستش داری؟
با تعجب به نریمان چشم دوختم و گفتم
چی
میگم نفس دوست داری
سرمو پایین انداختم گفتم
اول از حسم مطمعن نبودم وای الان هستم
پس مریم چی
بیا واست تعریف کنم
از اول تا آخر واسه نریمان تعریف کردم
پسر چرا عمو بابا میدونند بجز من
آخه خودشون این طوری خواستن
هوم
ببین هامون این پسره نفس رو جادو میکنه اگه بتونی ازش دورش کنی منم کمکت میکنم به عشقت برسی
بالبخند گفتم
مرسی داداش همه سیع میکنم که اون پسرو از امیر دور کنم
داشتم حرف میزدم که دیدم امیر آقا امد بیرون رو به نریمان گفت
باهاش حرف زدم و بعد نگاهی یه من کردو گفت
نفس دوستت داره
پرسیدم
چطور
آخه اونجا بهم گفتی قرار دوماد این خونواده شم بخاطره همین پرسیدم
مونده بودم چی بگم که نریمان گفت
آره داداش نفس هامونو و هامونم نفس رو دوست داره و قراره وقتی خوب شده بیان خاستگاره
امیر با پوزخند گفت
مگه آقا نریمان شما قول نفس به من نداده بودید نکنه میخوایید یه شب روتخت من باشه یه شب روتخت ایشون
خونم جوش آمد و یه مشت زدم و نریمان هم یه مشت زد
یقشو گرفت که عمو و بابا آمدند
مرت*یکه چی گفتی یه بار دیگه اون گوه و بخور ببینم
عمو گفت
چیشده بسته ول کنید همدیگرو هامون
چیشده
هیچی از از این شاه پسر بپرسید که چی گفتش
عمو با جدیت گفت
چی گفتی امیر علی
امیر با تته پته گفت
Part¹⁸
#هامون
دوستش داری؟
با تعجب به نریمان چشم دوختم و گفتم
چی
میگم نفس دوست داری
سرمو پایین انداختم گفتم
اول از حسم مطمعن نبودم وای الان هستم
پس مریم چی
بیا واست تعریف کنم
از اول تا آخر واسه نریمان تعریف کردم
پسر چرا عمو بابا میدونند بجز من
آخه خودشون این طوری خواستن
هوم
ببین هامون این پسره نفس رو جادو میکنه اگه بتونی ازش دورش کنی منم کمکت میکنم به عشقت برسی
بالبخند گفتم
مرسی داداش همه سیع میکنم که اون پسرو از امیر دور کنم
داشتم حرف میزدم که دیدم امیر آقا امد بیرون رو به نریمان گفت
باهاش حرف زدم و بعد نگاهی یه من کردو گفت
نفس دوستت داره
پرسیدم
چطور
آخه اونجا بهم گفتی قرار دوماد این خونواده شم بخاطره همین پرسیدم
مونده بودم چی بگم که نریمان گفت
آره داداش نفس هامونو و هامونم نفس رو دوست داره و قراره وقتی خوب شده بیان خاستگاره
امیر با پوزخند گفت
مگه آقا نریمان شما قول نفس به من نداده بودید نکنه میخوایید یه شب روتخت من باشه یه شب روتخت ایشون
خونم جوش آمد و یه مشت زدم و نریمان هم یه مشت زد
یقشو گرفت که عمو و بابا آمدند
مرت*یکه چی گفتی یه بار دیگه اون گوه و بخور ببینم
عمو گفت
چیشده بسته ول کنید همدیگرو هامون
چیشده
هیچی از از این شاه پسر بپرسید که چی گفتش
عمو با جدیت گفت
چی گفتی امیر علی
امیر با تته پته گفت
- ۲.۷k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط