دارد به سفر می رود امشب چمدانم

دارد به سفر می رود امشب چمدانم
با خاطره ای تلخ که من خالق آنم

در این چمدان پیرهنی هست ، قدیمی
باید ببرم از غم غربت بتکانم

هی نام تو را، نام تورا ،نام تورا ، باز
از دست تو انگار رهایی نتوانم

هی نام تو را زمزمه کردم که ... نه .... عمدا
هوش از سر این همسفرانم بپرانم

تو_مثل_من_از_بیخبری_دربه_دری_نه؟
من مثل تو از دربدری ها نگرانم

دارد به کجا میرود این واگن خالی؟
یک یک همه رفتند ، همه همسفرانم

دارد به کجا میرود این واگن خالی
انگار به بن بست رسیده ست جهانم
دیدگاه ها (۲۴)

از پیش من هرگز نرو، من بی تو تنها می شومبا حرف هر بیگانه ای،...

لیلی شعرم ... بیا اینجا هوا دم کرده استهجر چشمانت مرا لبریز ...

کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر د...

نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !ز کارت حیرتی دار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط