تلنگر
تلنگر#
این داستان زیبا را از دست ندهید!!!!
دانشجو بود...دنبال عشق و حال ،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بوو،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی...
از طرف دانشگاه اردو بردنش قم..قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن.
از این به بعد رو بزارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم پیش اقای بهجت..بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آیت الله بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکردکه وارد بشن...
من چند بار خواستم سلام بگم..منتظر بودم اقای بهجت به من نگاهی بکنن....
اما اصلا صورتشون رو به سمت من بر نمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن..یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید؛میگن این اقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه....
توبا چه رویب انتظار دارب تحویلت بگیره....!!!!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!!!خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب را شکستم،کارامو سرا سامون دادم تغییر کردم، مدتی گذشت یک ماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم.....
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن.....
اینبار که رسیدیم خدمت اقای بهجت من دم درسرم رو پایین انداخته بودم،چون اون دفعه ایشون صورتشون را به سمتم نگرفته بود تو حال خودم بودم،که دیدم بچه ها صدام میکنن:"حمید ...حمید....حاج اقا با شماست!!!!!!
نگاه کردم دیدم اقای #بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:
"یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ،ترک گناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام "
ترک گناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور
این داستان زیبا را از دست ندهید!!!!
دانشجو بود...دنبال عشق و حال ،خیلی مقید نبود،یعنی اهل خیلی کارها هم بوو،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی...
از طرف دانشگاه اردو بردنش قم..قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن.
از این به بعد رو بزارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم پیش اقای بهجت..بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آیت الله بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکردکه وارد بشن...
من چند بار خواستم سلام بگم..منتظر بودم اقای بهجت به من نگاهی بکنن....
اما اصلا صورتشون رو به سمت من بر نمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن..یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید؛میگن این اقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه....
توبا چه رویب انتظار دارب تحویلت بگیره....!!!!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!!!خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب را شکستم،کارامو سرا سامون دادم تغییر کردم، مدتی گذشت یک ماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم.....
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن.....
اینبار که رسیدیم خدمت اقای بهجت من دم درسرم رو پایین انداخته بودم،چون اون دفعه ایشون صورتشون را به سمتم نگرفته بود تو حال خودم بودم،که دیدم بچه ها صدام میکنن:"حمید ...حمید....حاج اقا با شماست!!!!!!
نگاه کردم دیدم اقای #بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:
"یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ،ترک گناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام "
ترک گناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور
- ۲.۵k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط