سلام ema عزیز

سلام ema عزیز
روز 341
آخه قربونت برم دلتنگی که وقت مشخصی نمی‌شناسه
یهویی عین بختک میاد
یه جوری اسیرت می‌کنه که نگو
بغض گلوت فشار میده
صدات در نمیاد یعنی نمیتونی اصلا داد بزنی
گیرم داد زدی کی هست که بشنوه
ول کنم نیست
هر غلطی که می‌کنی انگاری اسیرش شدی تمومی نداره
من وقتی دلتنگ تو میشم زودی فرار میکنم
میرم یه گوشه بالای کوه جایی کسی نباشه
تفنگم با خودم میبرم تا دلت بخواد باهاش تیر میزنم
گوشام دیگه نمیشنوه
وسط این نشنیدن ها ، صدای تو بود باز حریف این سوت گلوله شد
حواسم رفت که رفت
چرخوندن غلظت ضبط ماشین و صدایی که میگه این خیلی قشنگ گوش بده
اره الان دارم باز گوش میدم
گوگوش داره میخونه

اگه حتی بین ما فاصله یک نفس
نفس من بگیر
برای یکی شدن اگه مرگ من بسه
نفس من بگیر
ای تو هم سقف عزیز
ای تو هم گریه من
گریه هم فاصله بود
گریه آخر ما
صدای تو بود که با لبخند توی چشمات داشت با گوگوش میخوند
آهنگ تموم شد باز من زدم تکرار بشه
تکرار
پر از تکرار های رسیدن
جاده تمام
پاییز باز شروع نشده بلندی شبهاش ، این دلتنگی بود که لنگر انداخت باز
این دیوانه دلتنگت شده برگرد .... .

«دست نوشته های ذهن یک دیوانه »
دیدگاه ها (۱۱)

سلام ema عزیز روز 340,میشود با حرف کسی آرام شد ابر شد آسمان ...

سلام ema عزیزروز 339شبیه دردیست لاعلاج وقتی حرفی برای گفتن ن...

سلام ema عزیزروز 342آروم به دور از چشم آقاجون و مامان جون رف...

سلام ema عزیز روز 343خانم دکتر روانشناس خالق اولین و بزرگتری...

نام فیکشن: Elarith تعداد پارت‌ها: ۱۵۰ شخصیت‌ها: تهیونگ، جو...

فرار من

ی درخواستی داشتموقتی عضو نهمی، سونگمین هم روت کراشهاینجوری ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط