عاشق کبوتر بود

عاشقِ کبوتر بود !
می گفت ...
پرنده‌ای "وفادار"تر از آن نیست ...
رهایش که می کنی هرجا برود...
خیالت راحت است که برمی‌گردد ...
فقط دو روز حواسش پرت شد...
فقط دو روز فراموششان کرد...
همه‌شان رفتند ...
همه‌شان گم شدند !
او دانه می‌ریخت اما دیر بود ...
هیچ کدامشان برنگشتند !
مشکل اینجاست...
ما یادمان رفته ...
هیچ تعهدی یک‌طرفه نیست !
وفادار ترین کبوتر هم، برایِ ماندنش؛
دانه می‌خواهد ...
"توجه" می‌خواهد...
"عشق" می‌خواهد ...
هیچ کبوتری ، ناچار به ماندن نیست ...
هیچ کبوتری !
#نرگس_صرافیان_طوفان
دیدگاه ها (۱)

اینجا..درست اینجا ؛ڪنج تاریڪ سینہ‌ام ...مڪانیســت بنام دلتنڪ...

ادامه ی چشم های تو...می شود دریا...می شود اقیانوس...و من قای...

آغوش تو...سرزمین خوش آب و هوایی ست....با دشت هایی آغشته به ب...

عزیز دلم، ...اگر بچه‌های فقیر خیابان را ...خوشحال می‌کنی...م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط