✅ زندگی رو زندگی کنیم ...
✅ زندگی رو زندگی کنیم ...
✍ مادر بزرگ با چارقد رنگیش اشڪش رو پاڪ ڪرد و گفت : آخ که چقد دلم می خواست عاشقی ڪنم ، ولی نشد ننه ...
اونقده دلم می خواست یه دم پختک رو لب رودخونه بخوریم ، نشد ...
دلم پر می ڪشید ڪه ... حاجی یه بار بگه : دوست دارم و نگفت ...
گاهی وقتا ، یواشڪی ڪه ڪسی نبود ،
زیر چادرم چند تا بشڪن می زدم ... آی می چسبید ...
گفت : بچه گی نڪردم ، ... جوونی هم نڪردم ... یهو پیر شدم ...
به چشمهای تارش نگاه ڪردم و حسرت ها رو ورق زدم ... گفتـــــم : مادر جون حالا بشڪن بزن ، ... بذار خالی شی ...
گفت : حالا ؟ الان ڪه دستام دیگه جون ندارن ؟ ...
انگشتای خشڪ شدش رو ، به هم فشار داد ... ولی دیگه صدایی نداشتند ... خنده تلخی ڪرد و گفت :
🔅 اینقدر به هم هیس نگید ، بذار حرف بزنن ، ... بذار زندگی ڪنن ...
@Aavaonava
✍ مادر بزرگ با چارقد رنگیش اشڪش رو پاڪ ڪرد و گفت : آخ که چقد دلم می خواست عاشقی ڪنم ، ولی نشد ننه ...
اونقده دلم می خواست یه دم پختک رو لب رودخونه بخوریم ، نشد ...
دلم پر می ڪشید ڪه ... حاجی یه بار بگه : دوست دارم و نگفت ...
گاهی وقتا ، یواشڪی ڪه ڪسی نبود ،
زیر چادرم چند تا بشڪن می زدم ... آی می چسبید ...
گفت : بچه گی نڪردم ، ... جوونی هم نڪردم ... یهو پیر شدم ...
به چشمهای تارش نگاه ڪردم و حسرت ها رو ورق زدم ... گفتـــــم : مادر جون حالا بشڪن بزن ، ... بذار خالی شی ...
گفت : حالا ؟ الان ڪه دستام دیگه جون ندارن ؟ ...
انگشتای خشڪ شدش رو ، به هم فشار داد ... ولی دیگه صدایی نداشتند ... خنده تلخی ڪرد و گفت :
🔅 اینقدر به هم هیس نگید ، بذار حرف بزنن ، ... بذار زندگی ڪنن ...
@Aavaonava
۶.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.