نگاهم به عشق جور دیگری بوداینکه آویزان کسی باشم را دوس
نگاهم به عشق جور دیگری بود...اینکه آویزان کسی باشم را دوست نداشتم...این که همیشه بودن و نبودنم را یاد آوری کنم را دوست نداشتم...دوست نداشتم دست کسی را تنها برای آنکه فرار نکند بگیرم...ماندن و داشتن به هر قیمتی را دوست نداشتم...من تصاحب کردن را بلد نیستم..جنگیدن را هم...می دانی من فکر میکنم آدمی که بخواهد بماند می ماند...حتی اگر هزار فرسخ هم دور باشد اگر دلش به ماندن باشد می ماند...او که ماندنی است دوستت دارم را از چشمانت می خواند و حتی در اخم هایت هم دلیلی برای ماندن پیدا می کند ....اما اگر بخواهد برود کوه را هم برایش جابه جا کنی می رود....آدمی که دلش به ماندن نیست مهربانیت را هم دلیل رفتن می کند و می رود ...من باهم بودن..باهم عبور کردن..باهم ساختن را دوست دارم...از یک طرفه بودن هر چیزی بیزارم....من دوست دارم بودنم حس شود حتی زمانی که نیستم...می دانی من دوست داشتم نبودنمان فقط نبودنمان نباشد،نبودن خیلی چیزها باشد....
حالا بعضی وقت ها قلبم بی خودی تند تند می تپد!دلش مهربانی میخواهد...عشق بی دغدغه می خواهد...دلش می خواهد می توانست بگوید:
ای کمیاب ترین حس دنیا...بیا و کنارم بمان.
حالا بعضی وقت ها قلبم بی خودی تند تند می تپد!دلش مهربانی میخواهد...عشق بی دغدغه می خواهد...دلش می خواهد می توانست بگوید:
ای کمیاب ترین حس دنیا...بیا و کنارم بمان.
- ۴.۹k
- ۲۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط