حکایت من

حکـــــــــــــــــــــایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…

دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…

زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…

گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
دیدگاه ها (۶)

آدم باید..یکی رو داشته باشه..که وقتی دلش گرفت..بهش بگه:قربون...

ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت... یک شهر گواه است که مردانه...

به نام خداوندگــــــــــــار بهار به نام شقایق گـــــل بی قر...

میگویند همه چیز قدیمی اش خوب است و ماندگار..."عزیز جانم"لطفا...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

☆ عشق روانی من (۶) ☆☆ از زبان هیروکو ☆اون شب تا صبح نخوابیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط