خیانت کیوت p1
ویو ات: صبح با الارم گوشیم بیدار شدم به رفتم wcو کار های مربوط رو انجام دادم بعد رفتم تو حال که مامانم رو دیدم (الامت ات+ الامت مامانش =)
=ات بیدار شدی
+اوهوم (با لحنی خابالود)
=بیا صبحونه بخور بعد سرویست میاد دنبالت تا بری مدرسه
+باشه
صبحانمو خوردم بعد لباسمو پوشیدم منتظر موندم تا سرویس اومد بعد رفتم سوار شدم خلاصه رسیدم مدرسه من دانش اموز انتقالی هستم و 17 سالمه خب رفتم داخل بعد رفتم دفتر مدیر تا ازشون بپرسم کلاسم کجاست
+سلام
#سلام شما باید ات باشید درسته دانش آموز انتقالی
,+بله. امم میتونید کلاسم رو بهم بگین
#بلع طبقه ی بالا انتهای راهرو کلاس M
+خیلی ممنونم
ویو ات: رفتم به همون جایی که گفت رفتم داخل استاد داخل کلاس بود
+سلام
@سلام سلام بفرمایید تو بیا اینجا خودتو معرفی کن
+سلام من لی ات هستم دانش اموز انتقالی
همه ی بچه ها: سلام
@برو کنار یوری بشین
+چشم
♡سلام من یوری ام
+سلام منم (نزاشت حرفم کامل شه)
♡میدونم میدونم کی هستی
+باشه
@خوب بچه ها گوش کنید
خلاصه کلاس تموم شد داشتم با یوری حرف میزدم ولی نگاه های سنگینی روم بود میخواستم سرم رو برگردونم که ببینم کیه که یوری گفت
♡نگاش نکن
+چرا
♡اون قلدر مدرسه وکراشه مدرسه هم هست ولی کسی جرعت نمیکنه نزدیکش بشه
+اها که اینطور
رفتم بیرون داشتم از پله ها میومدم پایین که اون پسره هم از کنارم رد شد
+هویی چته نمیتونی درست راه بری
_چی گفتی
منو چسبود به دیوار مبخواست منو بزنه که دوستهش جلو شو گرفتن
الان میزارم ببخشید کم بود🩷😁
=ات بیدار شدی
+اوهوم (با لحنی خابالود)
=بیا صبحونه بخور بعد سرویست میاد دنبالت تا بری مدرسه
+باشه
صبحانمو خوردم بعد لباسمو پوشیدم منتظر موندم تا سرویس اومد بعد رفتم سوار شدم خلاصه رسیدم مدرسه من دانش اموز انتقالی هستم و 17 سالمه خب رفتم داخل بعد رفتم دفتر مدیر تا ازشون بپرسم کلاسم کجاست
+سلام
#سلام شما باید ات باشید درسته دانش آموز انتقالی
,+بله. امم میتونید کلاسم رو بهم بگین
#بلع طبقه ی بالا انتهای راهرو کلاس M
+خیلی ممنونم
ویو ات: رفتم به همون جایی که گفت رفتم داخل استاد داخل کلاس بود
+سلام
@سلام سلام بفرمایید تو بیا اینجا خودتو معرفی کن
+سلام من لی ات هستم دانش اموز انتقالی
همه ی بچه ها: سلام
@برو کنار یوری بشین
+چشم
♡سلام من یوری ام
+سلام منم (نزاشت حرفم کامل شه)
♡میدونم میدونم کی هستی
+باشه
@خوب بچه ها گوش کنید
خلاصه کلاس تموم شد داشتم با یوری حرف میزدم ولی نگاه های سنگینی روم بود میخواستم سرم رو برگردونم که ببینم کیه که یوری گفت
♡نگاش نکن
+چرا
♡اون قلدر مدرسه وکراشه مدرسه هم هست ولی کسی جرعت نمیکنه نزدیکش بشه
+اها که اینطور
رفتم بیرون داشتم از پله ها میومدم پایین که اون پسره هم از کنارم رد شد
+هویی چته نمیتونی درست راه بری
_چی گفتی
منو چسبود به دیوار مبخواست منو بزنه که دوستهش جلو شو گرفتن
الان میزارم ببخشید کم بود🩷😁
- ۴.۳k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط