در ناکجاآبادی جنگ زده انسانیت به واژه ای بی ارزش بدل
در ناکجاآبادی جنگ زده ، انسانیت به واژه ای بی ارزش بدل شده است ...
مادر بزرگ مهربان قصه ها به جادوگر و سرباز وفادار وطن پرست به دلال اسلحه مبدل گشته اند...
زنی در جستجوی شوهرش ،کشیشی در پی ثروت اندوزی از راه دین
و عاشقی که دیوانه خطابش می کنند!
در این بین کودکی همچون پسر خدا، ایمان دارد که خداوند هنوز هم شاهد اعمال انسان هاست و به دنبال پاشیدن بذر امید و عشق میان مردمانی است که تاریکی جنگ روحشان را به کاممرگ کشانده. کودک با یاد آور شدن واژه ی " دوست"، کشیش را به گذشته ای میبرد که هنوز کلیسایی روی شراب خانه نساخته بود، با یاد آوری واژه ی عشق به سرباز یادآوری میکند که همچنان میشود در بحبوحه ی جنگ هم عاشق شد ؛حتی اگر معشوق دیوانه ای شیفته ی پای معلول سرباز باشد و با محبت به جادوگر یادآوری میکند که او هنوز مادربزرگ مهربان قصه هاست...
مادر بزرگ مهربان قصه ها به جادوگر و سرباز وفادار وطن پرست به دلال اسلحه مبدل گشته اند...
زنی در جستجوی شوهرش ،کشیشی در پی ثروت اندوزی از راه دین
و عاشقی که دیوانه خطابش می کنند!
در این بین کودکی همچون پسر خدا، ایمان دارد که خداوند هنوز هم شاهد اعمال انسان هاست و به دنبال پاشیدن بذر امید و عشق میان مردمانی است که تاریکی جنگ روحشان را به کاممرگ کشانده. کودک با یاد آور شدن واژه ی " دوست"، کشیش را به گذشته ای میبرد که هنوز کلیسایی روی شراب خانه نساخته بود، با یاد آوری واژه ی عشق به سرباز یادآوری میکند که همچنان میشود در بحبوحه ی جنگ هم عاشق شد ؛حتی اگر معشوق دیوانه ای شیفته ی پای معلول سرباز باشد و با محبت به جادوگر یادآوری میکند که او هنوز مادربزرگ مهربان قصه هاست...
- ۸.۸k
- ۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط