عاشق نشدی زاهددیوانه چه می دانی

عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
لبریز میِ غم ها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذ شتي، پیمانه چه می دانی؟
یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل! از آن جادو، افسانه چه می دانی؟
من مست میِ عشقم، وز توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه می دانی؟
تا چند فریب خلق با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده،‌ می خوردن پنهانی
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه می دانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود، یکی باشد، بیگانه..! چه می دانی؟
دستار، گروگان ده، در پای بتی، جان ده
اما تو زجان، غافل..! جانانه چه می دانی؟
ضایع چه کنی شب را؟ لب، ذاکر و دل، غافل
تو، ره به خدا بردن، مستانه چه می دانی؟
روزی که فرو ریزیم بنیاد تاسف را
دیگر نه تو می مانی نه ظلم و پریشانی


هما افشار
دیدگاه ها (۳)

ز تمامِ دلخوشی ها برگِ فالی مانده از تولایِ یک دیوانِ خطی، خ...

مردها این پسر کوچولوهای ریش دار هیچ وقت موجودات پیچیده ای نب...

روز و شبم سرآمد و با یاد او گذشتیعنی که عمر من همه در آرزو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط