روزبه همراه یارانش نزد پیامبر رفت تا شرایط آزادی اش را بگ

روزبه همراه یارانش نزد پیامبر رفت تا شرایط آزادی اش را بگویند، شرایطی سخت و دست نیافتنی: چهار صد نخل که خرما دهند، نیمی زرد و نیمی سرخ همه را به شگفتی آورده بود.

دستور پیامبر بود: چهارصد نخل حاضر کنند.....
_پیامبر چه تصمیمی دارد؟
این پرسش همه بود. به نخلستان بنی قریظه رسیدند. ابن اشهل شنید که پیامبر بسوی آنها میاید. خلیسه را آگاه کرد. هر دو ناباورانه پیش آمدند و یهود بنی قریظه نیز همراه آنان بودند. پیامبر در کنار نخلستان ایستاد؛ این نهال ها را در کجا باید کاشت.
_نهال نخواستیم، گفتیم نخل بارور.
_خلیسه تو زمین را نشان بده.
و او با شگفتی پیش افتاد و پیامبر و جماعتی را که آمده بودند، بسوی زمینهایی بایر در کنار نخلستان های بنی قریظه راهنمایی کرد.

پیامبر آستین بالا زد و یک نهال را برداشت تا در زمین بایر بکارد. اصحاب پیش آمدند تا کمک کنند یا خود آنرا بکارند. اما پیامبر آنها را پس راند.
_خودم یک به یک نهال ها را خواهم کاشت. و آب هم خواهم داد. علی پیش بیا! کندن زمین با توست.
در آن گرمای روز همه تماشا کردند، علی زمین را کند و آماده کرد؛ و پیامبر یک یک نهالها را کاشت و مشتی آب به ریشه هر نهال ریخت.

مشرکان مدینه و یهودیان بنی قریظه آرام شروع کردند به پچ پچ کردن و گروهی نیز با تمسخر لبخند می زدند......
کاشتن نهال ها به پایان رسید. مردی از انصار فریاد زد نهال ها جوانه میزنند. و همه چشم به نهال ها دوختند. ابن اشهل دید که چگونه نهالی کوچک بالید و بالا آمد و جوانه های کوچک و سبز بر تنه و شاخه های کوچکش رویید ، واهمه کرد.....

روزبه شادمان شد. رسول به سجده افتاد
#میلاد_پیامبر_اکرم #امام_زمان
دیدگاه ها (۰)

راهبی اهل ریاضت در آنجا بود که شاگردان بسیاری داشت. نامش بحی...

راهبی اهل ریاضت در آنجا بود که شاگردان بسیاری داشت. نامش بحی...

وقتی چشم باز کرد دستهای مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که نو...

🌾در این کتاب داستان های کوتاهی از زندگی امام حسن عسگری (ع) ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط