وقتی چشم باز کرد دستهای مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که

وقتی چشم باز کرد دستهای مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که نوازشش میکرد؛ مسیر طولانی آمده ای. چگونه آمدی این همه راه را؟ ما که با تو بودیم، اما تو طاقت نیاوردی و آمدی به دیار ما.
اگر رؤیای رسیدن به شما نبود، هرگز تحمل این رنج را نداشتم. ... اما نمیدانم چه شد که شعله ای در وجودم زبانه کشید و کشید مرا در بیابان بی نهایت به حیرتی زیبا گرفتار کرد.
دل شیر میخواهد که این راه را بپیماید و عشق شما این جسارت را به من بخشید.
قدم در راه نهادم. نمی دانستم که روزی در حجاز چون تو را خواهم یافت. گمان میکردم که گمشده ای دارم و در پی یافتن، راه پیمودم و نهرها دیدم و از دیارها گذشتم . بر ناقوس ها کوفتم و شبها و روزها چشم بر هر چه بود باز کردم و تماشا کردم و تماشا کردم تا گم شده ام را بیابم، اما وقتی که با شما روبرو شدم، تازه دریافتم که گم شده ای بیش نبوده ام که گمان میکرد گم شده ای دارد . من شما را نیافتم، این شما بودید که مرا دریافتید......

روزبه به خاطر آورد که این چهره آشنا را دیده است. این همان است که در رؤیای ام ظهور داشت، این همان است که سرگردانم کرد. عاشق و شیفته ام ساخت. مرا خواند و من آمدم. من آمدم. اما با رؤیای او که در بیداری دیده بودم.

#رؤیای_یک_دیدار
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
متی ترانا و نراک #امام_زمان(عج)
بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

روزبه همراه یارانش نزد پیامبر رفت تا شرایط آزادی اش را بگوین...

راهبی اهل ریاضت در آنجا بود که شاگردان بسیاری داشت. نامش بحی...

🌾در این کتاب داستان های کوتاهی از زندگی امام حسن عسگری (ع) ر...

🌾بازار شکّ و شبهه داغ بود. خلفاي عباسی و یهودي هم تا میتوان...

چندپارتی

P⁷لباس تینا لباس روزی لباس جینی لباس کیتی لباس سواویو تینا ت...

زندانی کوچک از تراس به حیاط تاریک و درخت های درهم پیچیده نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط